یادداشت بیتا
2 روز پیش
کتابی که خیال و واقعیت رو قاتی میکنه، و تا مدتها توی ذهن جا خوش میکنه... مرشد و مارگاریتا از اون کتاباست که نمیشه راحت توصیفش کرد. یه داستانیه که با خوندنش، انگار وارد یه دنیای دیگه میشی—دنیایی که شیطان وسط مسکو قدم میزنه، شاعرها با حقیقت درگیرن، و عشق از دل تاریکی میجوشه. نویسندهی این شاهکار، میخائیل بولگاکف، نوشتن این کتاب رو توی سال ۱۹۲۸ شروع کرد و تا پایان عمرش، یعنی ۱۹۴۰، بارها و بارها بازنویسیش کرد، ولی هرگز فرصت نکرد نسخهی نهایی رو چاپ کنه. بعد از مرگش، همسرش یلنا، با عشق و دقت تمام، نسخههای دستنویس رو جمعآوری کرد و سالها بعد کتاب بالاخره بهصورت ناقص و سانسورشده چاپ شد، و بعدتر نسخهی کاملتری هم به دنیا رسید. فضای کتاب پر از عناصر فلسفی، مذهبی و سیاسیـه. از تقابل خیر و شر گرفته تا آزادی فرد، سرنوشت، حقیقت، و قدرت عشق—بولگاکف با زبانی شاعرانه و پر از نماد، ذهن خواننده رو به بازی میگیره. اما یه چیزی رو باید بگم... این کتاب شخصیت زیاد داره! از نویسندهها و سردبیرها گرفته تا موجودات عجیبوغریب و تاریخی. باید با دقت بخونی و اسمها رو به ذهن بسپری تا لذت کامل ببری. ولی بهجاش، هر شخصیتی یه گوشه از ذهن آدم رو قلقلک میده. برای من، خوندن مرشد و مارگاریتا مثل قدمزدن توی یه کابوس رؤیایی بود. گاهی گیج میشی، گاهی حیرتزده میشی، گاهی لبخند میزنی، ولی یه چیزی قطعیه: تا مدتها از ذهنت پاک نمیشه. اون ترکیب عجیبی از خیال، واقعیت، طنز تلخ و عشق ناب... چیزیه که فقط از دل قلم یه نویسندهی رنجکشیده و عاشق بیرون میاد. چند خط از فضای جادویی داستان (بازنویسیشده، بدون اسپویل): در یکی از روزهای داغ و عجیب مسکو، مردی شیکپوش با کلاهی خاص، بیدعوت سر و کلهاش پیدا میشود. بهظاهر یک خارجی است، ولی چشمانش چیزی را پنهان نمیکند: او همهچیز را میداند. او وارد گفتگوهایی میشود که بیشتر شبیه جادوست تا منطق. با لحنی آرام، حرفهایی میزند که آرامش را از دل جمع میبرد. در همان حال، نویسندهای گمگشته، در جستوجوی حقیقتی که دیگران نمیخواهند آن را بشنوند، از همه چیز دل میکَند. و زنی، که دلش برای عشقی گمشده میتپد، حاضر است با شیطان معامله کند تا او را بازگرداند... اگر دنبال یه داستان متفاوت و پرلایهای، که ذهنتو قلقلک بده و قلبتو درگیر کنه، این کتابو از دست نده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.