یادداشت mahyas

mahyas

mahyas

17 ساعت پیش

        اولش کتاب ها را بر اساس طمعشان فقط می خوردم خوشحال گاز می زدم و میجویدم.اما خیلی زود شروع به پراکنده خواندن دروبر لبه های غذاهایم.و با گذشت زمان،بیش تر خواندم و کم تر جویدم،تا این که در نهایت کمابیش تمام ساعت های بیداری ام را طرف خواندن می کردم و فقط حاشیه ها را می جویدم.


اوایل داستان زیاد جالب نبود و روندش کند بود.
به مرور زمان داستان هیجان انیگز تر و بهتر شد.
فرمین موش دوست داشتنی که کتاب میخوند،و آرزوی انسان شدن در سر داشت.
من این کتابو فقط نخوندم،باهاش زندگی کردم:)
با فرمین رفتم سینما،توی کتاب فروشی دنبال کتاب گشتم،شب ها توی خیابان دنبال غذا میرفتیم،با آرزوها و رویاهایش پرواز میکردم و کتاب میخوردیم!
کتاب واقعا برای من خیلی دوست داشتنی بود،فرمین میگه لازم نیست داستان ها رو باورکنی تا دوستشان داشته باشی.
ولی من این داستان را باور کردم و دوستش دارم.
ته کتاب واقعا گریه کردم و باور نمیشد باید از فرمین عزیز خداحافظی کنم،فرمین به عنوان یک موش خیلی چیزها به من یاد داد...
دلم براش تنگ میشه و تا ابد داستان و خاطراتش توی ذهنم باقی میمونه...
طراحی جلد واقعا بی نظیر بود و از لحاظ ترجمه و کاملی خیلی خوب بود..
پی نوشت:این کتاب باعث میشه دلم بخواد کتاب بخورم😂

      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.