یادداشت مَشانا
1403/12/30
همهی ما نیاز داریم که گاهی گم شویم. زیرا این گم شدن است که میتواند کمک کند که پیدا شویم. این کتاب، دارای ۹ جستار است که هرکدام به شکلی دست تو را میگیرند، از بین قصهها عبورت میدهد و تو را به هنرمندانهترین شکل از موضوعی به موضوعی دیگر میبرند. مگر نه که کتاب دربارهی گم شدن است؟ چه فایده اگر حین خواندنش هم گم نشوی؟ یکی از اصلیترین ویژگیهای جستارهای این کتاب این است که واقعا تو رو توی خودش گم میکند. همین باعث میشد که گاهی نفهمم ربکا سولنیت چه میخواهد بگوید؟ 《منظورت چیست که از بیمارستان متروکهی دم خانه، رسیدی به دوست نوازندهیمعتادت؟ چه میخواهی بگویی؟ اصلا چطوری به اینجا رسیدی؟》 به همین خاطر در پایان هرفصل، دوباره کتاب را میگذاشتم روبهرویم و سعی میکردم خط روایت را بار دیگر پیدا کنم.《حالا که به قدر کافی بین کلمات گم شدم، بار دیگر با نشانهها خودم را و آنچه نویسنده میخواست بگوید را پیدا میکنم.》 و چقدر که اینکار دلپذیر بود. زیرا لایهی ابتدایی خواندن، فقط گمگشتگی بود و غرق شدن در توصیفات زیبا. وقتی در لایهی دوم تلاش میکردی ارتباط بین کلمات و قصهها را پیدا کنی، آنگاه بود که تازه جرقههای اصلی را میدیدی. درنهایت این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنم؟ این کتاب را به همهی جستاردوستان پیشنهاد میکنم. به کسانی که احساس میکنند گمشدهاند. یا از گمشدن میترسند. کسانی که فراموش کردهاند زندگی چیزی به جز دویدنهای هر روزهاست. و کسانی که زندگی را آنقدر بزرگ تصور میکنند که از همین اندک داشتهها هم عافل میشوند و آنقدر کوچک میپندارندش، که از یاد میبرند، مرکز ثقل جهان نیستند. بخوانید، گم شوید و برای پیدا شدن شتابزده نباشید.
(0/1000)
مَشانا
1404/1/2
1