یادداشت گوهر قوامي
1404/4/22
این کتاب برای گروه سنی الف و ب در نظر گرفته شده به اساسی ترین و مهم ترین مشکل در بچه ها اشاره کرده. عدم اعتماد به نفس و کمبود عزت نفس در کودکان می تونه بستر پهم ترین ناهنجاری های اجتماعی در بزرگسالی باشه که تبعاتش رو این روزها بسیار زیاد می بینیم بلایی که افراد سر چهره هاشون میارن که ناشی از همین ماجراست... سیر روایت توی این کتاب این شکلیه که دکمه ی کوچک که احساس عدم کفایت داره و فکر می کنه وجود مفیدی نداره اول آرزو می کنه کاش کلا چیز دیگه ای باشه یک چیز مفید مثل عینک مثلا اما بعد در ادامه این آرزو به تغییر جایگاه محدود می شه که احساس می کنه شاید در جای دیگه ای با همین ماهیت می تونه مفید باشه(مثل لباس پادشاه) نمی دونم از نظر روانشناسی این تغییر رو می شه بهبود در نظر گرفت یا نه که اگر بشه در نظر گرفت در این داستان توجیه نشده و ناگهانی بوده بنظرم. در ادامه دکمه از حسرت های زندگیش می گه که خیلی راحت کودک می تونه با حسرت های احتمالی کودکانه خودش تطبیق بده و حس همذات پنداری بهش می ده.حتی دکمه در جایی خودش رو با باقی دکمه های احتمالا موفق مقایسه می کنه که این هم عادت ذهنی بسیاری از بچه ها و حتی پدر مادراشونه. در ادامه قسمتی که دکمه تو جیب پسرک زندانی می شه می گه حس می کنه یه قهرمان اسیره! که من واژه ی "قهرمام" رو اینجا توجیه نشده می بینم و اونم در شرایط روحی دکمه که در سطح پایینی از اعتماد بنفس بود. در نهایت پایان داستان برای من خیلی جذاب و دوست داشتنی و شگفت انگیز بود. اینکه جای مناسبش رو پیدا کرد اون هم نه جایی شاید همه متصور می شدن براش بلکه جایی که برای اون ساخته شده بود. که اشاره به همون هدف خلقت داره که از مهم ترین مسئله. اما یه مسئله اینجا خیلی مهمه که این استعداد یابیه و پیدا کردن جایگاه چطور اتفاق افتاده؟ فرآیندش چی بود؟ آیا در ازای تلاش و پرسشگری و جست و جو بدست اومده؟ یا در نتیجه ی نا امیدی و بی برنامگی و در نهایت سرنوشت و شانس؟ متاسفانه بنظرم این از مشکلات اساسی پایان این داستان بود که این موفقیت و احساس رضایت بدون تلاش حاصل شد... در کل داستان شیرینی بود🤭
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.