یادداشت نوید نظری
2 روز پیش
قهرمان این جلد بی تردید آلنی اوجای اینچه برونی و همسرش مارال هستند. آلنی نوجوانی که آشکارا به پدر، مادر و در نهان به پدربزرگ و مادربزرگ، مانند است. در همه سالهایی که دور از وطن و ایل و صحرا و شکار و شیر و شمشیر، در تهران مشق طب، مبارزه و زندگی میکرد؛ کم میخورد و زیاد میخواند! اندک میخسبید و زیاده میجست! تنگ میکشت و گشاده میکاوید. چرا که او اندیشههای بزرگ در سر داشت؛ قلبش نورانی بود و گرم و گشاده چونان صحرا و اهالیش! آلنی نشان از گالان دارد اما قدرت و قلدری را به قلم داده و بیپروایی و جسارت به پرهیز و هوشمندی در نهاده! مبارزه سختی را که آقاویلر بنیان نهاده بود اکنون باید که جوانان پیبگیرند؛ اما او باید که مرهم شفابخش صحرا را سالم و زنده به چادرهای ترکمنها برساند؛ جایی که هزار و یک نفر پنهان و پیدا تفنگ برداشتهاند تا نگذارند و کار را در تنگههای کوههای میانه آزادی و تباهی، نکبت و رستگاری، صحرا و زندگی تمام کنند؛ بکشند یا بتارانند. آقاویلر به نوجوان یکهتاز و بیپروای خود آتمیش میگوید«مرد تفنگ کشیدن اگر هستی اکنون را دریاب». اما آهن سخت این نوجوان در آتش عشق دختر عموی گمیشانیش نرم شده و تیر تفنگش در کمان دوست نشسته و پیمان نهاده نزد عمویش که ماشه نجبناند و جان نرنجاند! آلنی شاد و شایسته، سالم و صمیمی به اینچه برون میرسد و مبارزهای سخت اما روشن را پیمیگیرد. حضور او مهر پایان قتل و غارت و کینه است؛ هر چند پایان این رنجنامه قتل پدری بدست پسری در هوای وفای به عهد بوده باشد یا مرگ پدری در خیمه ترس از سنتشکنی فرزندی. آلنی اشتراکی شده و حرف از طبقات زحمتکش و محنتکش صحرا و فریاد فروخورده مالکان هوای صحرا در برابر اربابان آب و زمین میزند. تیر اول را بیدرنگ و تردید روانه چادر پدر خویش میکند تا حساب کار دست سایر بزرگان بیاید. آلنی باورش به خدا را وانهاده و بنده حقوق و اهالی خاک ترکمنصحرا گشته است. آلنی و گروه کوچکش همه جور تلاشی میکنند؛ دعوت، نصیحت، حسرت و در نهایت سیاست! آلنی موفق میشود خود را در پناه درخت مقدسی قرار دهد که منفور پیروان و امیداورانش است؛ آلنی میگوید دعا در پای درخت و شفا در دستان من! در این بین شیرزنی ساکت و آرام که پشتیبان آقاویلر و فرزند است پا در میانه میدان مینهد! شوهر را مردی و صلابت میبخشد؛ آلنی را جان دوباره و مردمان صحرا را اعتماد و خواهش و تمنا و دوستی. آلنی با معشوق خود مارال عهد کرده که پیمان زناشوییمان باشد برای وقتی که مردمان صحرا جلوی خانه کوچک طبابت من صف کشیده باشند و چه زود عاشقانه بستر این پیمان را فراهم می سازد. رفته رفته دل مردمان صحرا با آلنی نرم میشود و کدخدای دوراندیش اینچه برون کارها را برای او آسان میکند. تیر آخر آلنی نه قطع درخت مقدس با تبر بلکه پالودن آن از خرافه و توهم و جهالت است؛ آلنی درخت مقدس را به جنگلی پاکیزه بدل میسازد و آخرین تیرهای ترکش یاشولی آیدین را کند و بیاثر میکند. صلح و صفا به دلهای مردم صحرا و خنده به لبهاشان و خوشی به چادرهاشان بازگشسته است. جشن عروسی آلنی جشن پیمان و عهد اینچه برون و گمیشان است. در این بین فقط جای آتمیش اوجای دلاور خالی است که جان بر سر کینههای نخستین نهاد و قربانی خشم مردمان صحرا شد. هرچند آلنی از قاتلین او هم به مهر و محبت وفادارانی ماندنی بر میسازد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.