یادداشت محدثه ز

محدثه ز

محدثه ز

4 روز پیش

        "باید هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنی. روزهای قشنگ ما شبیه همونه"

"احمق دوست داشتنی من!"
این دو واژه کاملا احساسات من در مورد کتاب رو بیان میکنه :)))

همه میگن داستان در مورد یه پسره، یه کارگر که با مادربزرگ‌ش تو محله‌های پایین شهر زندگی میکنه! اما من میگم با توجه به فضای توصیف شده تو کتاب داستان دقیقا از زبون همون سوسک روی جلده!
و خوندن کتاب با این دید، برام جذاب، خنده دار و گیج کننده بود! و اینجوری میشد کاملا منگی رو حس کرد :دی

کتاب یه فضای تاریک و کثیف آخر الزمانی داره، شاید آینده انسان‌ها با این وضعی که پیش میرن یه چیزی تو همین مایه‌ها بشه! 

به نظر من کتاب با همه کوچیکیش توش کلی فلسفه بزرگ داشت! و همین طنز تلخش رو شیرین تر میکرد.
علاوه بر اون زبان ساده‌ش و توصیفات دقیق‌ش باعث خوش‌خوان شدن کتاب و ملموس شدن احساسات راوی میشه، که البته از حق نگذریم این رو تا حدی مدیون ترجمه خوبه آقای نوری هم هست!

پ.ن: کتاب رو یه عصر بارونی از سر بی حوصلگی به خاطر حجم کمش انتخاب کردم و از انتخابم بسی راضیم
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.