یادداشت سیدعلی صدرایی
1403/4/22
3.8
2
من مصطفی رضایی (نویسنده کتاب) را دوست دارم. چون اعتقاد دارم پروژه مشخصی در ذهن دارد و با خلوص و صداقت مینویسد. و با همه فراز و فرودها به کارش ادامه میدهد. دمش گرم. اما سپر از زایو و ایذا چند مرحله عقب تر است. سرسری نوشته شده. میان تهی است. تمام شخصیت های قصه یکسری شکلک های نمدی هستند، هیچ و پوچ. دو خطی داستان این است: خورشید در حال گرم شدن است و تا ۶ ۷ ماه دیگر یک شراره آتشین از خودش ول می دهد سمت زمین و بشر فقط هفت ماه فرصت دارد تا خود را نجات دهد از نابودی و مرگ دست جمعی. در حالی که جهان داستان باید مملو از یک اضطراب وجودی فراگیر باشد. اما مثل همیشه با یکسری شخصیت روبه روییم که از لحاظ رشد رفتاری، شناختی و هیجانی نهایتا ۱۲ سال سن دارند. با اینکه انگار دانشمند و نخبه هستند ولی آنقدر بلاهت در رفتار و گفتارشان هست که فکر میکنید در یک کودکستان به سر میبرید. جهان در حال نابودی است بعد دانشمندان در جلسه مهمشان شوخی های کودکستانی میکنند، دیالوگهای بیمزه و سطح پایین دارند. از اینکه صبح جمعه هم بهم پیام میدهند ناراحت و کلافه میشوند. دو تا دانشمند خانم قرار است با استفاده از اختراع یک دانش آموز در جشنواره خوارزمی جهان را نجات دهند. در حالی که آمریکا در مریخ، شهر ساخته و شهروندانش را به آنجا منتقل میکند. همین تقابل وضعیت غم بار کتاب را نشان میدهد. یکی از این دو دانشمند قبلاً رفته ایستگاه فضایی ولی شخصیتش تفاوتی چندانی با کوکب خانم ندارد. یک همسر فیلمنامه نویس دارد به نام عباس. که هر چند وقت یک بار افاضاتی دارد و جای خالی این دیالوگ در کتاب خالی میماند: چشم عباس آقا!!! قهرمانان قصه برای پیدا کردن راه حل نجات جهان مثل بچه های دبستانی به کتابخانه مراجعه میکنند، از منابع موجود در کتابخانه استفاده میکنند. در شرایطی که بشر میتواند به مریخ سفر کند این دو دانشمند کله کدو محاسبات شأن را با ماشین حساب مهندسی روی کاغذکاهی انجام می دهند. آنقدر لحظات کمدی دارد این کتاب که نمی دانم چه بگویم. شخصیت ها، فضاسازی ها و پرداخت ها آنقدر کم مایه است که نمی شود در موردشان خیلی نوشت. یک شخصیت شرور دارد داستان به نام دمپسی، مثل هوخشتره از صفحه ۱۰۰ وارد داستان می شود، قهرمان قصه مثل شرلوک هلمز بهش مشکوک میشود و جلوتر می فهمیم جاسوس است، وسط پروژه نجات زمین یکی از دو دانشمند را میکشد و خودش هم به هلاکت میرسد. همه اش تو ۲۰ صفحه. با احترام به نویسنده این کتاب را باید در کلاس های داستان نویسی تدریس کرد. چطور میتوان یک کتاب بد نوشت. یک ایده جذاب را به قهقرا برد. به اعتبار خود لطمه زد. آقای رضایی برای کتاب هات وقت بذار. این رسما چرک نویس یک ایده دم دستی میتوانست باشد، نه یک کتاب. این متن شاید تند و تیز باشد ولی قطعا دلسوزانه است. برای ادامه مسیر درست زایو. پینوشت: وقتی زایو نوشته شد، خبری از کرونا نبود، آقای نویسنده دست به کار شده دوباره و از بحران خورشیدی نوشته، هوا هم که غیر عادی گرم شده است، خدا رحم کند. 😅
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.