یادداشت مجله فرهنگی و هنری بخارا
1401/3/13
5.0
1
دختری با زندگی دوگانهاش، شبها و روزهای متضادی را از سر میگذراند؛ در خوابهایش عاشق مردی نقابدار است؛ مردی بسیار شبیه شخصیت زورو و بسیار سبکبال، آزاد و رها. دختر نیز با او فارغالبال است اما روزها درگیر زندگی با مادری است وسواسی و بازیگر که بسته به اشخاص مقابلش نقاب مناسبی به چهره میزند. راوی تن به ازدواج میدهد تا از زندگی غیرواقعی و پرتوهمش به زندگی واقعی قدم بگذارد. او در فصل دوم کتاب زندگی فعالانهتری دارد؛ کار میکند و با دوستانش رفتوآمد دارد. اواخر رمان، مادر راوی که در تمام صفحات پیشین تصویر نامطلوبی از او ساخته شده، به حرف میآید و با دامادش درددل میکند؛ صدایی میشنویم پر از اضطراب، پر از ترسهایی که دخترش در دل او ایجاد کرده. پس از مرگ مادر، راوی و همسرش به خانهی او نقلمکان میکنند تا زندگیای عادی و بیمشکل را شروع کنند اما جملات پایانی راوی نشان از اضطرابی دارند که فقط با فراموشی تمام میشود. به قلم ترانه مسکوب، مجلهی فرهنگی و هنری بخارا، شمارهی ۱۲۳، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.