یادداشت پرستو خلیلی
1402/8/5
3.9
26
خب خب:) راستش من واقعا این کتاب رو دوست داشتم. حس میکنم کتابهایی که به زبون بچها باشه علاقه ی زیادی دارم. درباره ی کتاب: کتاب درباره ی پسر نوجونیست به نام کریستوفر که بیماری اوتیسم داره. از شلوغی بدش میاد، دوست نداره کسی بهش دست بزنه، ازغریبهها خوشش نمیاد. با مادر و پدرش تو یکی از شهرهای انگلیس زندگی میکنن. یه روز مادر کریستوفر از خونه میره و پدرش بهش میگه مادرش مرده. بعدش اتفاق های عجیب تری برای کریستوفر رخ میده. به نظرم تموم این اتفاق ها برای یه بچه ی اوتیسمی زیادی بود. یعنی من که یه ادم عادی هستم اگه جای کریستوفر بودم رد میدادم. مخصوصا ماجرای مادرش واقعا ناراحتم کرد و قلبم رو شکست. راستش من این کتابو برای این دوست داشتم که نویسنده از بیماری کریستوفر به عنوان یک ناتوانی استفاده نکرد، بلکه بهش پروبال داد. درسته که کریستوفر اوتیسم داشت ولی از خونه اومد بیرون، با شلوغی مواجه شد، با غریبهها مواجه شد. نمیتونم بگم که ترسش ریخت چون ترسی نبوده، درونش بوده. ولی کریستوفر خیلی چیزا یاد گرفت. منم یاد گرفتم.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.