یادداشت پریسا نصیری
1404/3/10
اسم و طراحی جلد کتاب حسابی جذبم کرده بود، اما داستان کشش زیادی نداشت. از آن داستانهایی نبود که نتوانی کتاب را ببندی و بروی پی کارت. بین خواندنش گاهی وقفه میافتاد، اما کنجکاو شده بودم بفهمم آخرش چه میشود... ماجرای پسری ۱۳ ساله به نام دانا که بعد از مرگ مادرش، با جملهای که میگفت به سرزمین دیگری به دنبال مادرش برود، پایش به اپ ۱۳ باز شد. تداخل واقعیت و تخیل، ذرتیها، دستکاری ژنتیکی و چیزهای دیگری که در قلب داستان بود، هم خیلی مبهم بود، هم مثل چراغ راهنمای چشمکزن، هر از گاهی فضای داستان و ذهن خواننده را روشن میکرد. اما در پایان، هنوز خیلی از سوالهای دانا و مخاطب، بیجواب ماند... پ.ن: از صحافی ضعیف کتاب هم همینقدر بگویم که با وجود مراقبت حین مطالعه، شیرازهی کتاب کاملا از وسط باز شد و حتی چند صفحهای از کتاب جدا شد!!🙄
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.