یادداشت تامیلا

        بازهم کتابی از زویا پیرزاد که به بهترین شکل، "زن" رو توصیف می کنه...
این کتاب یکم منو یاد(سمفونی مردگان) انداخت، همون پرش های زمانی، همون گنگی و در عین حال، همون زیبایی عجیب توی بیان تضاد ها و سنت شکنی ها در دل یک داستان معمولی روزمره.
داستان، روایتی از زندگی ادموند، ارمنی ساکن ایران در سه برش زمانیه؛ وقتی با مادرش زندگی می کرد، زمانی که با همسر و دخترش بود و بعد از مرگ همسرش. چیزی که تو هر سه زمان مشترکه، روایت ادموند از زنان اطرافشه، از مادرش که خوب دلمه رو نمی پیچید و زخم زبون های مادرشوهرش رو بخاطر متفاوت بودنش تحمل می کرد، از همسرش که همیشه یادش بود هدیه ی ازدواج همسایه هارو بده و به کلیسا بره، و از دخترش که عاشق یک غیرارمنی شده بود..
اینکه داستان از زبان یک مرد روایت می شد برام متفاوت و خاص بود، به تصویر کشیدن زن های مختلف و رفتار اجتماع با اونها مثل همیشه عالی بود و صفحات پایانی کتاب هم به نوعی، نقطه عطف کتاب محسوب می شدن. در کل کتاب رو دوست داشتم، اما نه به اندازه ی(چراغ هارا من خاموش میکنم)!
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.