یادداشت زینب بهرامی

        به نام او...

وقتی کسی روی میز اینقدر غم‌انگیز افتاده و مرده کاری هم از دست شوهرش برنمی‌آید، همینطور هذیان می‌گوید. همینطور یک بند شروع می‌کند به حرف زدن با خودش. همینطور خودش را زیر و رو می‌کند تا ببیند مشکل کجای کارش بوده. می‌گردد ببیند چه غلطی کرده که آخر قصه‌اش، معشوق مرگ خودخواسته‌اش را رقم زده...

نازنین!
چرا رفتی؟ او که حالا حسابی عاشقت شده بود...
      
9

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.