یادداشت سودآد

سودآد

سودآد

1403/12/16

برای ما بی
        برای ما بی‌جنبه‌ها

بی‌جنبه‌ها گونه‌ای از جانداران دوپا هستند که حتی بعد از دیدن لیگ سپک تاکرا کشور جیبوتی، ضربان قلبشان «کل نفس ذائقة الموت» را هم رد می‌کند. اینکه چرا و چگونه، دکترها هم جوابی برای آن ندارند؛ فقط سری تکان می‌دهند و می‌گویند: «متأسفیم!»
حالا تو می‌آیی و به دست این گونه‌ی خاص، یک کتاب از خانم کریستی می‌دهی. از قضا، این آدم بی‌جنبه تمام عمرش از این ژانر و این کارآگاه‌بازی‌ها فرار کرده است—جهت جلوگیری از هرگونه ایست یا سکته‌ی قلبی، مغزی، ذهنی.
در این روزهای واپسین سال که چیزی تا شنیدن «یا مقلب القلوب» نمانده، همه‌ی گونه‌های آدمی دلگیر می‌شوند؛ از کارهای کرده و نکرده‌شان. پناه هر کس چیزی است—مامان به گردگیری هزارباره پناه می‌برد، بابا به اخبار تکراری. اما من؟ من به کتاب پناه بردم، به پوآرو.
قطار سریع‌السیری که با آقای پوآرو سوار شدم، اصلاً شبیه قطارهای رجا خودمان نیست. حتی شبیه نورالرضا و کوثر هم نیست. چیز عجیبی است. خفن‌طور است! هرچقدر هم سعی کردم، نتوانستم با ذهنیتی که بیشتر از رجا سوار نشده، تصور کنم قطارهای این خارجی‌ها چطور است. حالا، وسط این قطار خفن، آدم‌ها از همه جا آمده‌اند، انگار آخرالزمان است. این قطار، کشتی نوح است—از همه‌ی نژادهای بشر باید داخلش باشد تا مبادا نسل این اشرف مخلوقات منقرض شود.
اگر نویسنده باشی یا نویسندگی را دوست داشته باشی، قطار شرق جای خوبی است. کریستی بساطی پهن کرده، بلندگویی در دست گرفته و فریاد می‌زند: «بیا این‌ور بازار!».از خانم سوئدی کله‌پاچه‌ای (به‌گفته‌ی پوآرو، روی سرش به‌جای کله‌ی آدمیزاد، کله‌ی گوسفند است) و خانم اشراف‌زاده‌ی روسی شبیه وزغ (این را هم پوآرو گفت!) گرفته، تا مری دبنهام زیبارو. از آن طرف، یکی مثل هلنا را باید پولی کف دستش بگذاری تا حرفی بزند و یک مرد ایتالیایی هم هست که تا با پاشنه‌ی پا دهان مبارکش را مورد عنایت قرار ندهی، این در جهنم را نمی‌بندد! حالا قرار است آگاتا جان همه‌ی این وصله‌های ناجور را یک‌طوری به هم وصل کند. آگاتا برای دنیای برفی و خون‌آلود خودش قتل را انتخاب کرده.
اما اگر کل این کره‌ی خاکی، این زمین گردالی، یک قطار باشد، قطاری خیلی سریع‌تر از قطار شرق. قطاری که شرط پیاده شدن از آن، مردن است. مردنِ همه‌ی آدم‌های داخل کوپه، رستوران و راهرو.
همه‌ی ما آدم‌های بی‌ربط—همه‌ی بی‌جنبه‌ها و باجنبه‌ها—با یک چیز به هم مرتبط می‌شویم. چیزی به نام مرگ، این آخرین پناه امن آدمی.




      
17

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.