یادداشت بابک فروغی

بابک فروغی

بابک فروغی

4 روز پیش

        صفر.
«مرکز جهان دیدن خودمان و زمان حال را قله‌ی تاریخ انگاشتن، اهمیت بی‌حدوحساب دادن به ملاقات‌های پیش روی‌مان، نادیده گرفتن درس‌های گورستان، خست در مطالعه، احساس فشار ضرب‌العجل‌ها، پرخاش به همکاران، باز کردن راه‌مان به کنفرانس‌هایی که در برنامه‌شان نوشته شده: «۱۱:۰۰ - ۱۱:۱۵ صبح: پذیرایی با قهوه»، با بی‌اعتنایی و حریصانه رفتار کردن و سپس به خشم آمدن در دعوا، شاید همه‌ی این‌ها نهایتاً در کار نشان زیرکی باشند. احترام زیادی برای مرگ قایل می‌شویم، مرگی که با تجویزهای حکیمانه خودمان را برایش آماده می‌کنیم. بگذار وقتی در حال حمل خمیر چوب در دریای بالتیک هستیم، وقتی سر ماهی تن را می‌کنیم، تنوع تهوع‌آوری از بیسکویت‌ها تولید می‌کنیم، به مشتری نصیحت می‌کنیم شغلش را عوض کند، ماهواره‌ای شلیک می‌کنیم که با آن قرار است نسلی از دخترمدرسه‌ای‌های ژاپن را اغفال کنیم، از درخت بلوط در مزرعه نقاشی می‌کشیم، خط برق می‌کشیم، به حساب‌وکتاب‌ها می‌رسیم، فشاری دئودورانت را اختراع می‌کنیم، یا برای هواپیمای مسافربری لوله‌های کویل تقویت‌شده می‌سازیم، غافلگیرمان کند. بگذار مرگ ما را در حالی بیابد که به آمدنش معترض‌ایم. اعتراضی که در برابر امواجش به خانه‌ی شنی می‌ماند.
اگر می‌توانستیم شاهد سرنوشت نهایی هر یک از پروژه‌های‌مان باشیم هیچ انتخاب دیگری نداشتیم جر این‌که تسلیم فلج آنی شویم. آیا کسی که عزیمت لشکر خشایارشاه برای فتح یونان را تماشا می‌کرد، یا تاج چان اهک را که فرمان می‌داد معابد طلایی کانکوئن را بسازند، یا مباشران استعماری بریتانیا را که نظام پُستی هند را افتتاح می‌کردند، جرئت داشت این بازیگران پرشور را از سرنوشت نهایی تلاش‌های‌شان باخبر کند؟
کارمان دست‌کم حواس‌مان را پرت خواهد کرد، حباب بی‌نقصی برای‌مان خواهد ساخت که در آن بر امیدمان به تکامل سرمایه‌گذاری کنیم، دغدغه‌های بی‌شمارمان را بر چند هدف نسبتاً کوچک و دست‌یافتنی متمرکز خواهد کرد، حس استادی و مهارت را به ما خواهد داد، ما را به‌شدت خسته خواهد کرد، غذا روی میز خواهد گذاشت، ما را از دردسر بزرگ‌تری دور خواهد داشت.»
خطوطی که خواندید، مونولوگی در باب زندگی و کار است که «آلن دو باتن» کتاب درخشان و کم‌نظیر «خوشی‌ها و مصایب کار» را با آن تمام می‌کند.

یک.
همان‌طور که احتمالاً از خطوط بالا متوجه شده‌اید، نثر کتاب کمی سخت و نیازمند تمرکز است؛ کتاب دارای جملاتی طولانی، استعاره‌هایی زیاد و اشاره‌هایی فراوان به نام‌هایی است که برای خواننده‌ی فارسی‌زبان کمی نامأنوسند. با این وجود، مترجم و ناشر از پس کار به خوبی برآمده‌اند و به نظر من با ترجمه‌ی یک‌دست و واقعاً قابل‌قبولی مواجهیم.
دارم پیش از کتاب، به موضوع ترجمه و نسخه‌ی فارسی کتاب می‌پردازم که کار کم‌سابقه‌ای است. لااقل رویه‌ی من این است که هنگام صحبت در مورد یک کتاب، نکات مربوط به ترجمه‌ی آن در قسمت‌های پایانی یادداشت می‌آیند. چند خط دیگر با من همراه باشید تا دلیلش را متوجه شوید...
کتاب توسط خانم مهرناز مصباح به عنوان مترجم و نشر چشمه به عنوان ناشر، چاپ شده است. این ترجمه برخلاف بسیاری دیگر از ترجمه‌های کشور ما، با حفظ حق کپی‌رایت انجام شده و حتی مترجم یک مصاحبه‌ی اختصاصی با نویسنده کرده است که نکات جالبی دارد، و علاوه بر آن به نکاتی منحصراً برای خوانندگان ایرانی اشاره شده است؛ از جمله صحبت در مورد ایران و فرهنگ و مردمش، صحبت در مورد کاراکترهای ایرانی که در کتاب به آن‌ها اشاره شده است و ... شاید در یک دنیای عادی و در یک زندگی نرمال، این‌ها چیز‌های ساده و پیش‌پاافتاده‌ای باشند، اما این مسئله برای من قابل توجه و ارزشمند بود و حس خوبی را منتقل می‌کرد. این تلاش مترجم و ناشر از دید من جای تشکر دارد. دمتان گرم... بیش باد...

دو.
در مصاحبه‌ی آمده در انتهای کتاب (حالا فهمیدید می‌خواستم چه استفاده‌ای بکنم از نکته‌ی فوق که در ابتدا آوردمش؟!)، آلن دو باتن نکته‌ای را می‌گوید که فلسفه‌ی پشت نوشتن این کتاب را به بهترین شکل مشخص می‌کند: «اگر امروز یک مریخی به زمین می‌آمد و فقط براساس مطالعه‌ی آثار ادبی منتشرشده می‌خواست بفهمد آدم‌ها چه کار می‌کنند به این نتیجه‌ی استثنایی می‌رسید که همه‌ی آن‌چه که مردم وقت‌شان را صرف انجام آن می‌کنند عاشق شدن، جروبحث کردن با اعضای خانواده، و گاهی هم کشتن یکدیگر است. اما قدر مسلم کاری که ما می‌کنیم این است که به سر کار می‌رویم... با این حال همین «کار» به‌ندرت در آثار هنری بروزی دارد. در صفحات اقتصادی روزنامه‌ها اثری از آن دیده می‌شود اما عمدتاً به چشم یک پدیده‌ی اقتصادی و نه یک پدیده‌ی وسیع‌تر «انسانی». بنابراین خلاصه کنم، من می‌خواستم کتابی بنویسم که چشمان ما را به زیبایی، پیچیدگی، پیش‌پاافتادگی، و وحشت هرازگاه دنیای کار باز کند و این کار را با نگاه کردن به ده صنعت مختلف انجام دادم، و عمداً هم طیفی گلچین‌شده را برگزیدم از حساب‌داری تا مهندسی، از تولید بیسکویت تا لجستیک.»
کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌هاست در مورد ده گروه شغلی مختلف، و شامل جزئیاتی در مورد هر یک از این مشاغل که آلن دو باتن، فیلسوف زندگی روزمره،‌ما را به دقت در آن‌ها و اهمیت آن‌ها و زیبایی آن‌ها و ... دعوت می‌کند. آلن دو باتن با آن جزئی‌نگری همیشگی‌اش در هر فصل به یک عنوان شغلی می‌پردازد و در خلال آن‌ها عقاید مختلفش را در باب کاپیتالیسم، فلسفه‌ی حیات، ملال، فسفه‌ی کار و کسب درآمد و ... مطرح می‌کند. برخی از نکات، در عین ساده و بدیهی بودن، تسلی‌بخش هم هستند و شنیدنشان از زبان دو باتن چیز شبیه این به ما می‌گوید که عمده‌ی مسائل و مشکلاتی که در حال تجربه کردنشان هستیم، منحصراً مصایب ما نیستند و تقریباً همه‌ی مردمان دیگر جهان هم با آن‌ها دست‌به‌گریبانند.
شاید عنوان کتاب ذهن را به این سمت ببرد که کتاب قرار است شغل‌های مختلف را صرفاً با خوبی‌ها و بدی‌هایشان معرفی کند، اما اصلاً این‌طور نیست. کتاب بعضی از جنبه‌های کارهای مختلف را جلوی چشم خواننده می‌آورد و در موردشان نکاتی می‌گوید. این نکات لزوماً خوشی یا مصیبت نیستند.

سه.
دو نکته از هزاران:
سه-یک. اعترافی دقیق، دردناک و قابل توجه: «ما تمایل داریم باور کنیم تمام کیفیات انسانی باید با هم هماهنگ باشند، که باید در عین‌حال هم زیبا باشیم هم متفکر، هم هوشیار هم آرام، بااستعداد و متوازن، اما به نظر روشن می‌آمد سرباب [یک تاجر موفق که چند صفحه قبل‌تر در موردش صحبت شده است با وجود انرژی و دستاوردهای قابل تحسینش لزوماً همسر یا پدر خوشایندی نیست.»
سه-دو. «فلسفه‌ی مدرن امیدش را شدیداً بر آن دو عنصر مهمی استوار کرده است که گمان می‌رود حامل شادی باشند: عشق و کار. اما پس این اطمینان و تضمین بزرگوارانه که هر کسی این‌جا به رضایت دست خواهد یافت، خشونت به‌شدت نسنجیده‌ای محتاطانه پنهات است. این‌طور نیست که این دو عنصر همواره در ارائه‌ی رضایت‌مندی، ناکارآمد و ناتوان باشند. فقط مسئله این‌جاست که تقریباً هیچ‌گاه چنین کاری نمی‌کنند. و وقتی یک استثنا به‌جای قاعده معرفی می‌شود، بداقبالی فردی ما به‌جای این‌که در نظرمان بخشی از جنبه‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی بیاید همچون نفرینی خاص بر ما سنگینی خواهد کرد.»

چهار.
آلن دو باتن ما را دعوت می‌کند که به صنعت جدید، شغل‌ها و محل‌های کار ظاهراً خشک و پیش‌پاافتاده، با همان عینکی بنگریم که هنگام بازدید از یک کلیسای جامع در ایتالیا بر چشم می‌گذاریم.

پنج.
خواندن این کتاب واقعاً مفید است. اگر از لایه‌ی منفعلانه‌ای که در ظاهر نوشته‌های آلن دو باتن دیده می‌شود گذر کنی، خواندن این کتاب به شکل جدی‌ای کمک می‌کند به زندگی روزمره دقیق‌تر شوی و بیشتر دوستش داشته باشی. نسبت به جایگاهت در زندگی نگاه بهتری پیدا کنی. بااطرافیانت با حس همدلی بیشتری رفتار کنی و دیگران و خودت را ارزشمند‌تر از آن‌چه عموماً تصور می‌شود، بدانی و این‌گونه عزت‌نفست به‌شکلی شاید غیرمستقیم بهبود پیدا می‌کند.

شش.
در کنار مراحل نگارش، یک پروژه‌ی عکاسی هم در جریان بوده است و عکس‌های فوق‌العاده‌ای در کتاب وجود دارد که از انسان‌ها، حالات و مکان‌هایی که آلن دو باتن در حال صحبت در موردشان است، گرفته شده‌اند. ابن مسئله درجه یک است. فقط یک مشکل وجود دارد و آن چاپ عکس‌ها با کیفیتی نسبتاً پایین و به صورت سیاه و سفید است. این مسئله البته راه‌کاری دارد: عکس‌های این پروژه با کیفیت مناسب در وب‌سایت عکاس مجموعه آورده شده‌اند. در برنامه‌های پیش‌رویم دارم که در زمان‌های مختلف به این مجموعه عکس‌ها سر بزنم و دقایق یا حتی ساعت‌هایی تماشایشان کنم. لینک را برای دسترسی خودم و شما دوستان عزیز که تا این‌جای ریویو همراه بوده‌اید، می‌گذارم! :)
https://www.bakerpictures.com/gallery-collection/The-Pleasures-and-Sorrows-of-Work/C0000Vqxw65Urdj4

هفت. (بی‌ربط به کتاب) 
آلن دو باتن در مصاحبه‌اش از تأثیر گرفتن و علاقه‌اش به دو نویسنده می‌گوید: رولان بارت و آرتور شوپنهاور.

هشت. (بی‌ربط به کتاب)
کمال‌گرای درون، دست از سرم بردار! می‌دونی که این روزها با چه جدیتی، حتی بیش‌تر از قبل، در حال زیر نظر گرفتن حرف‌ها و رفتارهات هستم و دارم تلاش می‌کنم باهات به شکل جدی بجنگم. پس این یادداشت رو همین شکلی که هست منتشر می‌کنم و به این گفته‌ی تو که «خیلی بهتر و بیشتر باید بنویسی!» توجه نمی‌کنم. از این یادداشت همین‌شکلی که هست راضی و احتمالاً خوشحالم و شاید حتی خودم رو بابتش تحسین کنم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.