یادداشت پرستو خلیلی
4 روز پیش
سامرست موآم واقعا زیبا مینویسه، جوری راحت از کلمات ادبی استفاده میکنه و داستان رو جلو میبره یهو به خودت میای میبینی ۵۰صفحه خوندی. جوری بهت اجازه میده توی ذهنت برای داستانش تصویرسازی کنی که تا ابدالدهر این تصویرسازی توی ذهنت موندگار میشه. استریکلند مردی ساده انگلیسی بود که تصمیم گرفت زندگیش رو نجات بده. کولهبارش رو جمع کرد و رفت سراغ علاقهش، نقاشی. همهچیب رو رها کرد، زن، بچه، خانواده، شغل، دوست، انگلستان. همهچیز رو رها کرد و خداحافظ. به نظرم به خودش سلام کرد. استریکلند با همهی بندهایی که دست و پاش رو بسته بودند خداخافظی کرد و به رهایی سلام کرد. رهایی رو در آغوش کشید و دنبال چیزی که دوست داشت و استعدادش رو داشت رفت. شجاعت؛ اولین کلمهای هست که میتونم برای توصیف استریکلند استفاده کنم. او به اندازهی کافی شجاع بود. چون خودمونیم، همه میدونیم چقدر کنده شدن از بندهای زندگی سخته. ولی استریکلند کارخودش رو انجام داد. رها شد. و به اینکار پایبند موند. استوار؛ این نقاش برای رسیدم به چیزی که میخواست استوار بود و ثابت قدم. واسش مهم نبود کی دربارهش چه فکری میکنه. واسش مهم نبود که مریض احوال هست ودرحال مرگ. واسش مهم نبود نقاشان بزرگ اون زمان به نقاشیش علاقه نداشتند. فقط کار خودش رو انجام داد. صبر؛ در آخر، استریکلند صبور بود. او حتی وقتی مرد هم صبر کرد تا نقاشیهاض معروف بشه و هنر شناخته بشه. «چارلز استریکلند هم کسی نیست جز پل گوگن»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.