یادداشت نصراللهی

        #کتاب_خواندم
#شهید_نوید
مقدمه و فصل اول را  که شروع کردم؛ جایی که باید کتاب  هرم  آتشی  در جانت بریزد؛ متوسط بود؛ مشغله ای پیش آمد؛ کتاب را دو روز کنار گذاشتم صدایم نکرد ادامه ندادم؛ دوست مورد نظر دوباره پیگیری کرد چیزی نگفتم دست به سرش کردم که میخوانم؛ پس دوباره شروع کردم؛ روایت دوم به جز چند مورد اشاره از اولی هم گنگ تر  و بدتر ارائه شده بود؛ وارد فصل مادر و خواهر شدم؛ منتظر بودم نویسنده یا راوی  خودنمایی کنند؛ درست حدس زده بودم هر دو شروع کردند؛ روایت مادر از قبل از تولد و ازدواج؛ فرایند باز هم عادی رو به متوسط بود ولی گر گرفته بود؛ روایت خواهرش هم کمی قابل تحمل ولی از روایت همسر کاملا کتاب شعله کشید؛ از حضور دفتر شهید در اقصی نقاط کتاب؛ از آب در اوردن احساس  حسرت همسر شهید برای زندگی زیر یک سقف؛مخصوصا  از حضور رویا گونه ی ان نور وجودی(بیشتر توضیح نمی دهم که کتاب لو نرود) این قسمت کتاب بسیار خوب درآمده بود؛ این قسمت کتاب همش یاد قسمتی از روایت همسر سردار رستگار پناه افتادم در کتاب دوجان؛ یادگاری رزمنده ها😊 کاملا آتشی شرار کشید بر جانم. دائم اسم دو شهید خلیلی ها می امد؛ دلم پر می کشید رفت تهران سرمزار شهدا؛ دلم برای رفقای شهید اراکی ام  هم تنگ شد😭. میخواهم دوئل کنم با شهید نوید.. 
برای من این موضوع شده دستاویز؛ از شهدا ناممکن ها گرفتم😉خلاصه فکر میکنم هیچ دو شهیدی چه دفاع مقدس چه مدافع حرم شبیه هم نیستند هر کدام گوهری هستند کاویدنی. فکر میکنم به راز بزرگی پی برده ام؛ این که شهدا در محضر خدا نه تنها زنده اند و روزی میخورند بلکه دولتی دارند مشغول حکمرانی. با دست هایی باز و پربودجه؛ مشغول اتصال و پارتی بازی؛ ما را هم به قول شهید بخرید؛ با دلار الهی 😭
      
5

10

(0/1000)

نظرات

با دست هایی باز و پربودجه

شخصا از شهید آرمان و سردار عزیزمان پارتی بازی های معجزه گونه گرفته ام

0

یادداشت خوب👌🏽🙂

0