یادداشت هانا خوشقدم

نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی
        بسم‌الله 
داشتم کتاب نجات از مرگ مصنوعی را می‌خواندم که دیدم یک پیام از برادرم دارم. برایم یک موزیک فرستاده بود. اسم عجیب خواننده‌اش، imagine  dragons، را که گوگل کردم جا خوردم. تکنو متال؟؟ امان از این آهنگ‌های بیس‌دار باشگاهی‌‌اش! برایش نوشتم: «مگه پرده گوشمو از سر راه آوردم داداش من؟ آخه کدوم خری اعصاب و روانشو میذاره متال گوش میده...»اما نفرستادم‌. با پوزخندی بخودم گفتم «به هرحال همه این دنیا یه باشگاه بزرگه!» و علامت پخش را لمس کردم.
اعتراف میکنم lyrics همان بار اول میخکوبم کرد.

First things first 
 آهنگ درباره درد بود و عبور از رنج‌. خواننده صدایش و کوبش آلات موسیقی را توی گوش‌هایت فرو می‌کردکه بگوید، تمام رنج‌ها و دردها و شکست‌های ما گذرگاه‌اند، نه اقامتگاه. هیچ راه دیگری جز پذیرش اینکه فشارها و اندوه‌ها سازنده‌اند، برای رشد در این دنیا وجود ندارد.
Scend things scend 
من راجع به شخص و شخصیت جعفریان قضاوت و نظری ندارم. من دریافتم را از چیدمان واژه‌ها و مسیر جستارها و سیر روایاتش می‌گویم.‌ همان‌ها که خودش با دست خودش برده و به ناشر داده تا مردم بخوانند و نظر بدهند. من جدال با کسانی که دریافت دیگری از نثر دارند را بی‌تعالی و ناسودمند می‌دانم. و بحث با کسانی که به خود نویسنده علاقه شخصی دارند، بی‌ثمر.
Third things third
نثر مولف روان و رسا و حرفه‌ایست. در شرح ترس‌ها و حسرت‌ها و تضادها و دوگانگی‌هایی که رنجش می‌دهند. تنش‌هایی که هر روز و هرجا دنبالش راه می‌افتند. اما در متن‌ها هیچ معنویت نجات‌بخش و ایمان دستگیری نیست که راه خروج را نشان بدهد. حتی وقتی راوی زیر پرده کعبه ایستاده است. 
کتاب را به کسانی که مشق جستارنویسی می‌کنند توصیه میکنم، اما به کسانی که دنبال کشف حقیقتی و روشنای بصیرتی در پس رنج‌های بشری هستند، نه.

Last things last
جستارها فقط شرح صحنه‌‌هایی دقیق و کامل‌اند، نه سناریویی در تلاش برای انتقال یک معنا. نویسنده در تنش‌های درونی‌اش ساکن است. همانجا فیلم می‌بیند، کتاب می‌‌خواند و حتی به استادیوم و سینما و ملاقات روانکاو می‌رود. بجای تلاش برای رهایی امیدبخشی از این اسارت، در همان سلول می‌نشیند و کتابی در ستایشش می‌نویسد.فقط نمی‌دانم چرا همیشه ادعا می‌کند که سخت‌ترین کار را انتخاب کرده؟ من جادوی جستار شخصی و متکلم وحده بودن را می‌شناسم؛ اینکه وسوسه قهرمان‌سازی از خودت وقت نوشتن، چقدر می‌تواند قوی و سرکش باشد. اما همه متون کتاب شهادت می‌دهند که اتفاقا او متخصص پیدا کردن آسان‌ترین راه است! ازدواج نکردن، بچه‌دار نشدن، روی خط باریک عدم قطعیت، بین خوب و بد و نون و خون و تحسین و‌ حسادت... راه رفتن.


شاید همه چیزی که آن آهنگ گوش‌خراش را برایم عزیزتر از کتاب نجات از مرگ مصنوعی می‌کرد، اسم موزیک بود: *Believer*
و آن جمله‌ای که خواننده بارها از خون تمام رگهایش استفاده کرد تا فریادش بزند:
Pain! you made me a Believer, a Believer, a Believer.
ای درد! 
تو از من یک مومن ساختی
یک معتقد
یک باایمان

کاری که تنش‌هایی دورنی‌ای که جعفریان در کتابش می‌ستاید، از انجامش عاجزند‌. 

      
12

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.