یادداشت زهره عالیپور
1403/5/2
خوشحالم که آن روزها گذشت. روزهایی که معیار باهوشی ( سوای اینکه ماهیت این واژه چیست و چقدر صحت دارد و ...) برای اغلب خانوادههای این شهر ( شهر خودم را میگویم و برای اطمینان تعمیم نمیدهم اگر چه فکر میکنم اغلب جاها همین بود) رشتهی تجربی و قبول شدن در پزشکی بود. اگر این رشته و زیرشاخه را قبول میشدی، با استعداد و باهوش محسوب میشدی وگرنه باید خدا به دادت میرسید تا از میدان دائم مقایسه شدن با نوهی خالهی مادرت که پزشکی قبول شده، رها میشدی. این کتاب کوتاه از نظر من دو جملهی طلایی داشت که هر دو را توی بریده کتابها نوشتم و جملهای که باعث این مطلب شد، این بود: هر کسی استعدادی دارد که باید آن را بشناسد و از آن استفاده کند. انسان موجودی عجیب و شگفتانگیز است و من تا به این سن هنوز از این موجود، از خودم در عجبم. از اینکه خدا چه خلق کرده و چطور خلق کرده و ما چه کارها که میتوانیم و نمیتوانیم انجام دهیم. اینکه بخواهیم انسانها را که حتی خطوط بافت نرم انگشتانشان ردهای متفاوتی میگذارد، شبیه هم کنیم و چون یک نفر، دو نفر یک مسیر رفتهاند، بقیه را به همان سمت برانیم و این اشتباهی ست که بر کسی پوشیده نیست. ولی قبلا اصرار زیادی بر آن بود. خدا میداند چه استعدادهای هنری، ورزشی، فنی و ... زیر چتر اجبار نابود شدند یا به سرانجامی نرسیدند. خدا میداند چند نفر میانه راه با قربانی کردن چه چیزها، از زیر این یوغ خودشان را رهانیدند و حالا گوشهای دنج با کار مورد علاقهشان کیف میکنند، سختیهایش را بغل میکنند و اصلا پشیمان نیستند. من خیلی درگیر الفاظ باهوشی و استعداد و فلان نیستم و خیلی وقت است عطای هوش و باهوشی و استعداد را به لقایش بخشیدهام سوای اینکه واقعا ذاتی هستند یا نه و سعی میکنم جایش را با تلاش و استمرار پر کنم. راضی بودهام؟ الحمدالله. خلاصه هر کسی را بهر کاری ساختند و خوشا به حال کسی که در میدان زندگی و تجربه زودتر بفهمد بهر چه کاری ساخته شده چون واقعا ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه نیست البته این نظر من است شما میتوانید مخالف باشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.