یادداشت شراره
1402/4/26
اسم کتاب خیلی جذاب بود و جالب و کنجکاوم کرد... اولین سفرنامهای بود که خواندم...خیلی از خواندنش لذت بردم... وقتی یک چهارم اول کتابو رد کردم منتظر بودم درباره خودش هم حرفی بزنه اینکه چه احساسی داره و چی فکر میکنه(نه اینکه نگه ها گفت اما جا خوردم از صداقتش)توقع داشتم خیلی معنوی احساسی باشه...بعد تو ادامه کتاب هم فضا اصلا معنوی افراطی نشد... فکر کردم شاید واقعا حس و حالش همینقدر عادی بوده و هیچ احساس خاصی نداشته...که تو جملات انتهایی کتاب جوابم را گرفتم: "من در این سفر بیشتر در جستجوی برادرم بودم -و همه آن برادران دیگر-تا به جستوجوی خدا. که خدا برای آن که به او معتقد است همه جا هست" و راستش خوشحال شدم که خیلی احساسی و جوگیرانه فضا را معنوی و آدما رو بی عیب توصیف نکرده(منظورم صرفا وجه خوب آدمهاست)...توصیف شخصیت ها و فضا خیلی خوب بود... اونجایی که لجش گرفته از این که مردم در خانه خدا از دلتنگی کربلا میگن رو با پوست و گوشت و استخوان درک میکنم 😂... چند جمله از کتاب: بزرگترین غبن سالهای بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده با بویش با لطافت سرمایش با رفت و آمد چالاک مردم پیش از آفتاب که برمیخیزی انگار پیش از خلقت برخواستهای و هر روزشاهد این تحول روزانه بودن از تاریکی به روشنایی از خواب به بیداری و از سکون به حرکت و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی به میعادی و دیدم که وقت ابدیت است یعنی اقیانوس زمان و میقات در هر لحظه ای و هر جا و تنها با خویش چرا که میعاد جای دیدار توست با دیگری اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن... مگر حاصل یک عمر چیست؟ اینکه در صحت و اصالت و حقیقت بدیهیهای اولیه که یقین آورند یا خیال انگیز یامحرک عمل شک کنید و یک یکشان را از دست بدهید و هرکدامشان را بدل کنید به یک علامت استفهام...یک وقتی بود که گمان میکردم چشمم غبن همه عالم را دارد.و حالا که متعلق به یک گوشه دنیاام اگر چشمم را پر کنم از تصاویر همه گوشه های دیگر عالم پس مردی خواهم شد همه دنیایی. یک آدم فقط یک جفت چشم نیست و در سفر اگر نتوانی موقعیت تاریخی خودت را هم عین موقعیت جغرافیایی عوض کنی،کار عبثی کردهای. من در این سفر بیشتر در جستجوی برادرم بودم -و همه آن برادران دیگر-تا به جستوجوی خدا. که خدا برای آن که به او معتقد است همه جا هست
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.