یادداشت فاطمه مجاب
1401/2/4
4.1
153
یه ذره فاز کتاب زیادی عاشقانه و شعاری بود و بعضی جاها خسته کننده میشد. (کلا نثر نادر ابراهیمی سخته برای من) اما به نظرم می ارزید به رسیدن به فصل آخرش؛ جایی که حرفش این شد این همه برنامه ریختیم برا زندگی که بتونیم بعضی جاها ازش سرپیچی کنیم! ولی اصلا باید برنامهای باشه که بشه ازش سرپیچی کرد! و اونجاهاییش رو که میگفت نباید اسیر خاطرات شد و تو گذشته موند رو هم خیلی پسندیدم... از متن کتاب: زمان را باور کن و معماران زمان را بخندان! معماران زمان را بخندان تا دیگر این گونه جدی و عبوس نباشند؛ تا لحظهای از ساختن بمانند، عرقهای پیشانیهایشان را خشک کنند، تا تو بتوانی توقف زمان یا نبودش را اثبات کنی! و: من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم. قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.