یادداشت محمد مهدی فتحی
1403/5/5

" بزرگواری جوانی خیلی جذاب و دل فریب است، اما به بک جو نمی ارزد. حالا چرا نمی ارزد؟ چون ارزان به دست آمده، برای به دست اوردنش تجربه ای کسب نشده اینطور بگویم که از مظاهر اولیه زندگیست. بگذار سختی بکشی، آن وقت بزرگواریت را میبینم! " قلم داستایفسکی از اون قلمای دلنشینه مثل دیدار دوباره با دوست صمیمی بعد مدتی جدائی از اوناش که در اون لحظه رویارویی، به دلت دست و رویی تازه میکشه و قند رو تو دلت آب میکنه از اونا که به روحت دمش میکنه و خاک روبی میکنه بعضی کتابا به قول دوستان مشتیمون لاکتابی، باکالاسمون Bookmark و فرهیختمون نشانک لاجرم گیر اینها می افتن اما بعضی هرگز روی اونها رو هم نمیبینن برای من این کتاب شروعی بود بر پایانش که دست هیچی لاکتابی بهش نخورد این جنس غم و عشق که با هزاران احساس دیگه هم خانوادست ،که با وجودیت درونی و اصلی ادمی گره خورده و حالا در قلعه ای از ورقه های فلزی و بتنی و سنگی سخت مدفون شده و با هزار کثافت محکم که کسی سمتش نره، حال چجور میشه خودش رو از بندها رها می کنه و لایه ها رو می دره و با تمام تلاطم که گر در بند کشش هر رابطه ای بیفته بند بند اون رابطرو پاره می کنه، چطور تونست خودش رو به سطح آب میرسونه و در دریای وجود دو ادم خود نمایی می کنه مثل همیشه به قلم داستایفسکی به خوبی و درومده و پیشنهاد میشه و در قیاس با بقیه اثار داستایفسکی گلی از باغه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.