یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/3/4
4.4
10
بسم الله داستان دربارهی کارمند فقیر و نگونبختی است که پس از صرفهجویی فراوان، برای در امان ماندن از زمستان سخت شهر خود، شنلی تهیه میکند، غافل از آنکه همین شنل قرار است بلای جان او شود. درباره این داستان کوتاه مطالب بسیاری گفته شده است. که بعضی از آنها حقیقتاً حیرتآور است. فیودور داستایفسکی درباره این داستان میگوید: «ما همه از شنل گوگول درآمدهایم.» داستایفسکی این داستان را منشأ کل ادبیات جدید روسی میدانست. بنمایه داستان درباره بروکراسی، انحصارطلبی و قدرت طلبی، اختلاف طبقاتی و آسیبهای این چنین در جامعه روسیه است. جامعهای که فرد برای به دست آوردن کوچکترین نیازهای خود، کابوسهای فراوان داشته، و نداشتن یا از دست دادن آن نیازها برایش مساوی با مرگ است. اینها لزوماً به معنای وابستگی این فرد به این چیزها نیست، بلکه به این معنا است که او باید برای بقا بجنگد. در نتیجه اگر زمانی فرا برسد و او دچار فقدان نیازهایش شود مرگ و زندگی در نظرش یکسان میشود. داستان فوقالعاده جذاب، روان و خواندنی نگارش شده است. به علاوه کوتاهی آن، سبب میشود که مخاطب آن را در یک نشست تمام نماید. این داستان پر از بحث و مشهور را از خود دریغ نکنید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.