یادداشت Elias

Elias

Elias

1404/5/4

        نام کتاب: اگر ما شرور بودیم 
نویسنده: ام ال ریو 
مترجمان: D.M 
                                                R.A.B
(کتابفروشی دیاگون) 
تعداد صفحات: ۵۰۸
خلاصه داستان: داستان روایتی از زبان الیور مارکسه که بعد از ده سال زندانی بودن حالا داره وقایع اصلی رو برای پلیسی که دستگیرش کرده تعریف میکنه. 
وقایع سالی که درون اکادمی دلچر دانشجوی هنرهای نمایشی بوده و با شش دوست دیگه‌اش اکثر نمایش نامه‌های شکسپیر رو بازی میکرده تا تئاتری که روی واقعی هرکدوم رو نشون میده و...

«کی ما این‌قدر آدم‌های بدی شدیم؟»
«شاید همیشه آدم‌های بدی بودیم.»
بررسی: کتاب اگر ما شرور بودیم با اینکه ساختار رمانگونه داره اما نویسنده به حالت نمایشنامه تقسیمش کرده؛ نمایشنامه‌های شکسپیری که جای جای کتاب حضور داره و بخشی مهمی از داستان هست. 
پنج پرده و هرپرده شامل چند صحنه. (دقیق‌تر چند بخش و هربخش چند فصل اما اینکه به صورت نمایشنامه اینو نوشته به شدت جذاب بود)
نویسنده به شدت از اثار شکسپیر وام گرفته؛ به این صورت که در بعضی از قسمت‌ها دیالوگ کاراکترها به صورت از نمایشنامه‌های شکسپیر برداشته شده و جالب اینجاست که اون قسمت‌هایی که برداشته شده دقیقا حرف بین کاراکترهاست یعنی منظور شخصی کاراکترهاست نه اینکه ادایی همینطور الکی بیاد اون وسط یهو دیالوگ شکپیر رو بگه، نه. ( به خاطر همین میگم عجین شده با کتاب نمایشنامه‌های شکسپیر و کتاب. )
فضا سازی کامل بود می‌شد اون اکادمی رو حس کنی و فضای سرد و باد کنار اب و حتی خود اون قلعه که درونش زندگی صحنه‌های نمایشی که بازی میکنن و ...
فضایی که با یه حالت تیره گرگ و میش تو ذهن نقش میبنده. ازادن ولی انگار به نوعی زندانی هستن. 
باز نکته دیگه داستان که جالبش میکرد برای من همین بود نمایشنامه‌هایی که انتخاب میشد تا بچه‌ها بازی کنن دقیقا حال و هوای خود بچه‌ها بود و به شدت به فضا میخورد جوری که انگار روی صحنه داشتن با هم حرف میزدن و بی‌پرده حسشون رو میگفتن شاید تنها جایی که میتونستن به هم صدمه‌ بزنن بدون اینکه بگن یا نشون بدن.
در ظاهر اروم ولی درباطن رقابت و خشونت و حسادت که پنهان میشد. این چیزیه که نویسنده قشنگ تونسته در بباره و نشون بده.
شخصیت پردازی کاراکترها 
الیور به واسطه راوی بودن و تعریف گذشته قطعا شخصیت پردازی کامل‌تری نسبت به بقیه داشته 
پسر که ما تو داستانی که داره تعریف میکنه میتونی ترس‌هاش و حس‌هاش رو ببینیم دلیل اینکه چرا همیشه کنار جیمزه یا چرا زمانی که نمیخواد بازیچه بشه خودش این مسیر رو میره.
اما بعضی شخصیت‌ها به پرداخت بیشتری نیاز داشتن
ریچارد ادم دمدمی مزاج و از خودراضی بود که وقتی یه چیزی برخلاف میلش پیش رفت روی دیگه خودش رو نشون داد. 
جیمز پسری که اروم بود اما تقیانش ضرری به همراه داشت و تاوانی 
فلیپا و رن به نظرم جای کار بیشتری داشتن.
الکساندر پسری که سرش تو کار خودش بود و تنها کسی که نتیجه کارهاشو دید خودش بود. 
و اما مریدیث دختر رو مخ و زیبا، کسی که همیشه میخواست تو چشم باشه و هروقت خلاف این اتفاق میوفتاد یا دست رد به سینه‌اش میخورد عصبی میشد.
سوال مهم کسی قاتله که زخم زده یا کسی که صبر کرده و جون دادن زخمی رو دیده ؟این سوالیه که نویسنده توی ذهن مخاطب میذاره شما بودید چیکار میکردید به گذشته فکر میکردید و از نجات جان یه ادم دست میکشیدید یا میبخشیدید؟ 

هرکاری که می‌کردیم–با مهم‌تر از اون،هرکاری که نمی‌کردیم–انگار تاوقتی با هم بودیم، گناهامون بخشیده می‌شد. هیچ آرامشی مثل همدستی نیست.
و بعد فضای سنگین عذاب وجدان و درگیری‌های ذهنی و چیزی که مدت‌ها پنهان شده خودش رو نشون میده.
پایان کتاب و کاری که کاراکترها میکنن و سرانجام همشون اون حس تلخی و پوچی رو به خوبی به مخاطب منتقل میکنه. 
اگر ما شرور بودیم داستان ادم‌هایی که نقش بازی کردن رو یاد گرفتن و عادی جلوه میدن همه چیز رو تا زمانی که مشکلات و حسادت‌ها و بخل و ناامنی راه خودش رو به بیرون پیدا میکنه.
      
63

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.