یادداشت

ابله
        بعد از یک هفته دارم این ریویو رو می‌نویسم و هنوز نمی‌دونم از کجاش بگم و چه چیزهایی رو نگم. می‌خواستم یک نقد و بررسی مفصل براش بنویسم چون تجربه‌ی خوبی بود اما دیدم خیلی طولانی میشه و عمرا اگر بخونید (😅) پس خلاصه‌ش می‌کنم.



داستان درباره‌ی شاهزاده میشکین، جوان ساده و شاید ابلهیه که چهار سال در سوئیس در یک آسایشگاه زندگی می‌کرده تا بیماری صرعش رو درمان کنه. میشکین آخرین بازمانده‌ی مذکر خاندانشه و در بازگشت به روسیه با کسی به نام راگوژین آشنا میشه. از او درباره‌ی زنی بدکار به نام ناستاسیا فیلیپوونا می‌شنوه و این آغاز داستانه.
شروع ماجرا بی‌نقصه. کلا شروع کتاب‌های داستایوفسکی عالیه ولی ابله یک جور خاص‌تری خوبه؛ همونطور که پایانش یکی از خاص‌ترین پایان‌هاست!
ابله داستان شاید بیش از این که ابله باشه، بی‌دست‌وپا و ساده است چون در مواقعی چنان حرف‌های خردمندانه‌ای می‌زنه که از ابله که هیچ، از افراد مدعی خرد هم برنمیاد. پرنس میشکین یک پیامبر قرن نوزدهمیه. داستایوفسکی ویژگی پیامبران رو در این فرد جمع کرده و رسول قرن نوزدهمی خودش رو ساخته که به نظر من گوشه‌ای به شخصیت تمام پیامبران و شرایطشون در جامعه و نگاه اطرافیان هم هست.
در کنار این ابله، ناستاسیا قرار داره؛ زنی سرکش و عصیانگر که نه می‌تونه و نه میل داره خودش رو درگیر چارچوبی ببینه. حتی عشقی که دستش رو با رشته‌ی ابریشمینی به ازدواج پیوند بزنه رو هم نمی‌خواد. 


درباره‌ی شخصیت‌پردازی و سیر داستانی ابله که اصلا نمیشه حرفی زد. واقعا در این مورد هیچ نقدی به داستاجان وارد نیست اما سلیقه‌ی شخصیم:
برای من، جنایت و مکافات در رتبه‌ی اول بود و برادران کارامازوف در رتبه‌ی دوم. حالا با یک پله سقوط، جایگاه اول خالی شد و ابله روش ایستاد. 
داستان اگرچه انسجام برادران کارامازوف و تحلیل روانشناختی جنایت و مکافات رو نداره اما شخصیت‌پردازی و فضاسازی دلنشین‌تره. تغییر جامعه‌ی روسی، تحول نگاه به زن و دیدگاه‌های فمینیستی، سخنرانی‌های پرشور که برخلاف رمانی مثل قمارباز خسته کننده نیست، شخصیت‌هایی که هرکدوم نماد بخشی از جامعه هستند و در نهایت، پایان‌بندی فوق‌العاده و تقریبا غیرقابل پیشبینی باعث شد این اثر برام دلنشین‌تر بشه. 


پی‌نوشت:
یکی از بهترین صحنه‌های کتاب جایی بود که پرنس میشکین از اعدام یکی از دوستانش در زندان می‌گفت و حال اعدامی رو شرح می‌داد. بهترین دلخراشی بود که در تمام عمرم خوندم و چه روز بدی هم خوندمش؛ همون صبحی که خبر اعدام جوانان پرونده‌ی خانه‌ی اصفهان رو شنیدم.😢

ته‌نوشت:
کسی نوشته بود:« رضا امیرخانی، جایی گفته "اگر قرار است نویسنده‌ها پیامبری داشته باشند، این پیامبر تولستوی خواهد بود." حرف درستیه، ولی این پیامبر از داستایوسکی وحی دریافت میکنه!»
هرگز انقدر با کسی موافق نبودم.

ته‌تر نوشت:
وبسایت کتابچی یک بررسی از روانشناسی شخصیت‌های اصلی رمان گذاشته که پیشنهاد می‌کنم بخونید.
      
2

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.