یادداشت کتاب‌فام

        ۹۲ صفحه در ۲ ساعت و ۱۵ دقیقه.
‌
این نوولای کوچک پرکشش جنایی را می‌توان گواهی روشن دانست که چرا «جونیچیرو تانیزاکی» را به‌عنوان معمار ادبیات مدرن ژاپنی قلمداد می‌کنند. داستانی هیچکاکی هرچند که سال‌ها قبل از پا به عرصه گذاشتن «آلفرد هیچکاک» در ۱۹۱۸ نوشته شده است.
راوی رمان نویسنده‌ای‌ست که با تماس ناگهانی دوست صمیمی‌اش درگیر ماجرای قتل عجیب و غریبی می‌شود. «سونومورا» که مردی ثروتمند و بی‌کار است و سابقه‌ی بیماری روانی دارد، از او می‌خواهد در تماشای صحنه‌ی قتلی همراهی‌اش کند که او، با شناختی که از داستان‌های «ادگار آلن پو» و اسرار رمزنگاری دارد توانسته کشفش کند.
‌
«تانیزاکی» با آن لحن گوتیکش یک معمای قتل و یک مطالعه‌ی روان‌شناختی را بر روی یک نشخوار فکری در مورد ماهیت خود داستان بنا می‌کند. صدا و زبان برای روایتی که اغلب به آثار «ادگار آلن پو» و «آرتور کانن دویل» ارجاعتان می‌دهد خوب جفت و جور شده‌اند و نثر حیله‌گر و قانع‌کننده‌ی آن، آثار فولکلور کلاسیک آسیایی و عناصری دن کیشوتی را تداعی می‌کند. خواننده به دلیل غیرقابل‌اعتماد بودن راوی و این امر که راوی مدام داستان خود را زیر سؤال می‌برد هرگز کاملن مطمئن نیست که چه چیزی را باور کنند. انگار که راوی به تجربیات خود شک می‌کند و می‌پندارد که نکند او هم به بیماری «سونومورا» دچار شده است؟!
‌
«در چشم شیطان» رمانی استثنایی‌ست که به اندازه‌ی کافی حاوی عناصر سینمایی‌ست. همچنین رمانی‌ست از بازی‌هایی که ذهن قادر به انجامشان است و بازی‌هایی که هنر توانایی پرداختن به آن‌ها را داراست. پُر است از خدعه و فریب حتی از آن نوعی که در مقام خواننده‌ی کتاب همانند راوی باور می‌کنیم که «سونومورا» حقیقتن تسلیم جنون شده است و این، همان‌جایی‌ست که دست فریب «تانیزاکی» چشم خواننده را می‌بندد. «در چشم شیطان» در واقع پیروزی تزویر است و نه فقط هنر قتل. طرح داستان به سان محلولی که عکس را درش ظاهر می‌کنند حالتی ثانویه دارد و شخصیت افراد و دسیسه‌هایشان را افشا می‌کند و زمانی که به نقطه‌ی اوج داستان می‌رسیم، ماهیت داستان‌سرایی و نیرنگ قلم نویسنده به فتیشیسم و وسواس به‌عنوان جزئیات ضروری خورش «تانیزاکی» می‌پیوندند. و شاید اگر با گوشی چسبیده به دیواری چوبی و نازک، خوب گوش فرا بدهی، پژواک‌های ضعیفی را بشنوی که به تو القا کنند که مدام کسی در حال تماشا کردن است و از خود می‌پرسی که آیا چیزی که به گوش جانت می‌رسد یک رؤیاست؟ و وقتی برمی‌گردی، خودت را می‌بینی مشغول گوش دادن؛ به‌سان خیره شدن در یک آینه.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.