یادداشت Mana
7 روز پیش
وقتی گالیور قدم به سرزمین لیلپوت میگذارد، خیال میکنیم با یک داستان فانتزی کودکانه روبهرو هستیم. اما جاناتان سویفت در همان گام اول به ما نشان میدهد که پشت قامت کوچک لیلپوتیها، سایهی سنگین خودخواهی، قدرتطلبی و تعصب خوابیده است. سفرنامه گالیور را نباید با چشمان خوانندهای سادهدل خواند. این کتاب برای فریب ما نوشته شده؛ برای آنکه ما را با طنز، آرام آرام وارد دنیایی کند که در آن دیگر نمیتوان به انسان اعتماد کرد. سویفت هرچه بیشتر پیش میرود، جهان را تیرهتر و انسان را بیرحمتر ترسیم میکند. در لاپوتا، دانشمندان سرگرم اختراعات بیمعنا هستند، در حالیکه مردم زیر دستشان گرسنهاند. در سرزمین هونینهومها، گالیور برای اولینبار با موجوداتی روبهرو میشود که واقعاً "انسان"تر از انساناند؛ اسبهایی با منطق، ادب و آرامش. و گالیور؟ او در پایان سفرهایش، دیگر به خانه بازنمیگردد، حتی اگر جسمش بازگردد. چون حالا میداند حقیقت چیست: اینکه ما، با تمام ادعای تمدن، شاید چیزی بیشتر از "یاهوها" نباشیم. سفرنامه گالیور آینهایست که هر بار به آن نگاه میکنیم، چهرهای دیگر از خود میبینیم. آینهای که خندهدار است، اما خندهاش تلختر از هر فریاد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.