یادداشت سمیرا علی‌اصغری

خاطرات پسر بچه ی شصت ساله
        باید یه بخشی وجود داشته باشه توی بهخوان برای کتابایی که "نصفه خوانده‌ام، رهاش کردم" :))
من نتونستم با راویِ کودک ارتباط بگیرم، چون بیشتر از اینکه به‌نظر بیاد سنِ راوی کمه، تظاهر میشد نمیفهمه. در حالیکه داره حرف‌های بزرگتر از دهنش می‌زنه. این حس رو به من می‌داد که شعورِ مخاطب نادیده گرفته شده.
البته انکار نمی‌کنم که لطف و طنازی‌ای در اصلِ روایت‌ها هست، فقط شیوه‌ی بیان، باورپذیر نیست و اینکه پسربچه‌ی شصت‌ساله این‌هارو نوشته، بین متن و مخاطب و واقعیت، فاصله می‌ندازه.
      

15

(0/1000)

نظرات

می تونید یک قفسه به این نام بسازید

0