یادداشت سیدمحمدصادق سیدموسوی
1403/2/4
3.3
4
پست طهران؛ سفری به تهران 1342 برشی از کتاب: بعد از داخل جمعیت جلو رفت تا رسید پشت تاکسی. آن جا خلوت تر بود در صندوق عقب باز مانده بود. سرهنگ بی اختیار جلو رفت و خواست آن را ببندد که یکهو سر جا خشکش زد. عقب تاکسی با خط نستعلیق نوشته شده بود: «چشم مستت قاتل و برلعل لب، حكم مسيح/می کُشی و زنده میسازی ندانم کیستی» هادی حکیمیان در کتاب «پس طهران» قیام پانزده خرداد را از نگاه یک نظامی اخراجی روایت میکند. این نظامی اخراجی که همه به او سرهنگ میگویند، همه زندگی اش را در کودتای 28 مرداد از دست میدهد. او راننده تانک کودتاچی ها بوده ولی تانک را در اختیار طرفداران مصدق قرار میدهد و به همین دلیل قبل از اینکه سرهنگ بشود از ارتش اخراج میشود و دوسال هم به زندان میرود. از طرف دیگر هم کودتاچی ها به خانه اش حمله میکنند و به طرز فجیعی خانه اش را آتش میزنند و کاری با زنش میکنند که بچه در شکمش سقط میشود. اما در اینجای داستان سرهنگ قندو شکر فروشی دارد. او به کل سیاست را رها کرده و همه زندگی اش شده همین دکان و جلسه شعر با دوستانش. نویسنده برای داستانش سراغ خوب سوژه ای آمده، کسی که هیچ کاری به سیاست ندارد اما از اوضاع مملکتش راضی نیست. تعلیق و کشش در داستان، نگاه جدید به قیام 15 خرداد و پایان بندی جذاب از نقطه قوت های این کتاب است. پس اگر میخواهید با حال و هوای سال 1342 و قیام 15 خرداد آشنا شوید، «پست طهران» برای شما است.
(0/1000)
1403/2/5
1