یادداشت شاید لاین کوبرت
3 روز پیش
«خانهای که زمان را در خود حبس کرده است» در دل شهر عشقآباد، جایی هست که زمان از حرکت ایستاده. خانهای بزرگ، سنگین، و خسته از خاطره. خانهی ادریسیها، نه فقط یک بنا، که پناهگاهیست برای کسانی که از جهان حقیقی بریدهاند و در پستوهای خیال مأوا گرفتهاند. دیوارهایش بوی گذشته میدهند، پنجرههایش رو به خاطره باز میشوند، و ساکنانش زلیخا، لقا، و وهاب،در اتاقهایی زندگی میکنند که با معشوقههای خیالیشان پر شده، نه با آدمها. وهاب، نوهی پسری خانم ادریسیها، از فرنگ برگشته، اما نه برای دیدن دنیا، که برای جستجوی رحیلا،زنی که شاید هرگز نبوده، یا فقط در ذهنش زیسته. لقا، در خاطراتی گم شده که دیگر کسی جز خودش به یاد نمیآورد. و زلیخا، مادرِ مادران، همچنان در خانهای که روزگاری شکوه داشت، فرمان میراند؛ اما فرمانش تنها بر سکوت و تکرار جاریست. این خانه، با باغبانی پیر و مستخدمی فراموششده، در آستانهی فروپاشیست. نه از فرسودگی دیوارها، که از هجوم نو. نهضتی تازه، با پرچم عدالت، پا به عشقآباد گذاشته. آمدهاند تا داد ستمدیدگان را بستانند، تا خانهها را از چنگ ثروتمندان بیرون کشند، تا اتاقها را میان مردم تقسیم کنند. و خانهی ادریسیها، این نماد کهنگی و سکون، حالا در مرکز طوفان ایستاده است. تقابل نو و کهنه، خیال و واقعیت، در هر گوشهی این خانه رخنه میکند. اتاقها دیگر امن نیستند، خاطرهها دیگر کافی نیستند، و ساکنان خانه باید با جهان بیرون روبهرو شوند،جهانی که دیگر به گذشته وفادار نیست. غزاله علیزاده با نثری شاعرانه، لطیف، و در عین حال استوار، یکی از جدیترین رمانهای پس از انقلاب را خلق کرده است. «خانهی ادریسیها» فقط داستان یک خانه نیست؛ روایتِ خو گرفتن، ناچاری، و تنآساییست. روایتِ آدمهایی که از ترسِ زیستن، به خاطره پناه بردهاند. و شاید پرسشی بیپاسخ: آیا میتوان از خانهای که خاطره در آن نفس میکشد، بیرون رفت؟ آیا میتوان از گذشته عبور کرد، بیآنکه تکهای از جانت را جا بگذاری؟ این کتاب را باید خواند، نه فقط با چشم، که با دل. باید در اتاقهایش قدم زد، صدای زلیخا را شنید، نگاه لقا را دید، و با وهاب، در جستجوی رحیلا، به دل خاطرهها سفر کرد. شاید در پایان، بفهمیم که خانهی ادریسیها، خانهی همهی ماست،وقتی از جهان خستهایم، و به خیال پناه میبریم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.