یادداشت نرگس بامری
1404/3/5
تقریبا جزء اولین رمان هایی هستش که خوندم تو نوجوانی، اینقدر با ادا اطوارهای کاوه خندیدم و به فرنوش حسودی کردم بخاطر عشق بهزاد که حدنداره😂 ولی تهش وای مُردم من، به معنای واقعی حالم بدشد، تاچندروز من فقط گریه میکردم🥲هنوزم وقتی یادم میاد پایانش رو دلم به درد میاد بعضی وقتا باخودم میگم چرااا، چرا تهش باید اینجوری تموم بشه، ولی شاید اگه پایانش تلخ نمیشد اصلا یادمون نمیموند و میشد جزء رمان های زیادی که تو نوجوانی خوندیم و الان هیچی ازشون یادمون نیست ... من که هیچوقت این رمان رو یادم نمیره و همیشه دوستش خواهم داشت، راستی هروقت هم میخوام تو خوابگاه تخم مرغ بپزم یاد بهزاد میفتم😂...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.