یادداشت مینا

مینا

مینا

1404/3/2

        بعد از دیدن ویدئویی در یوتیوب تصمیم گرفتم حلقه‌های سه‌گانه‌ی تفکر آلبر کامو (پوچی، عصیان، عشق) رو مطالعه کنم و اولین کتابی که در اولین حلقه، یعنی پوچی به سراغش رفتم (طبق توصیه‌ی نازلی) همین نمایشنامه‌ی کالیگولا بود. این نمایشنامه بر اساس شخصیت واقعی یکی از قیصرهای رومه که از سال ۳۷ تا ۴۱ میلادی فرمانروایی می‌کرده. در مورد خود واقعیش کمی از تو ویکیپدیا (منبعی نه چندان قابل استناد) مطلب خوندم. ولی خب به نمایشنامه فعلی ارتباط خاصی نداره و خوندنش تفاوتی در درک نوشته‌ی کامو نداره به‌نظرم.

فکر نمی‌کنم بتونم ازین داستان بدون اسپویل کردن صحبت کنم پس *هشدار اسپویل* رو در نظر داشته باشین. کالیگولا بعد از مرگ خواهر/معشوقه‌ش سه روز دربه‌در کوه و بیابون میشه و بعد که به قصر برمیگرده کلا فلسفه‌ی زندگیش تغییر کرده. دیدن اینکه چقدر زندگی ناپایداره و همه‌چی چه راحت میتونه از دست بره، اون رو به این باور می‌رسونه که دنیا ذاتاً پوچه، نظم و قانون و عدالت و اخلاقیات همگی ساخته‌ی دست بشر و دروغین هستن، و تصمیم میگیره از تموم قدرتی که داره استفاده کنه تا این «دروغِ نظم» رو با کارهای بی‌دلیل و غیرمنطقی، و با خشونت‌ و تحقیر بی‌حد و حصر برهم بزنه تا باقی مردم هم از این طریق به این ذات پوچ دنیا پی ببرن و این پرده‌ که جلوی دیدن حقیقت رو گرفته، کنار بره. در نتیجه کالیگولا خودش رو بدل به هیولایی میکنه تا موجب روشنگری بشه، و ازین جهت کاملا هم به خودش میباله.

کالیگولا میگه حالا که دنیا پوچه، پس چه فرقی داره من دست به چه کاری بزنم؟ ارزش همه‌ی کارها چه درست و چه غلط همه با هم برابره. میتونم از تموم قدرتم استفاده کنم تا جای ممکن «آزاد» باشم و هرکاری بخوام میکنم. و خلاصه دیوونه‌بازی و ستمگری رو به حد اعلا می‌رسونه. و حتی تا دم مرگش هم احساس خوشبختی می‌کنه، «خوشبختی قاتلین» جوریکه خودش میگه.

البته اون در پس‌ ذهنش یجورایی مطمئنه که اون آرمان محقق نمیشه و در واقع منتظره تا با به قتل رسیدنش اثبات کنه که مردم ترجیح میدن خودشونو گول بزنن، حقیقت پوچی رو نپذیرن و در همین نظم دروغین بمونن. و در عوض کالیگولا رو که عاملی مخل این نظمه، یا در واقع تنها عاملیه که بر علیه این دروغ عصیان کرده و طبق قوانین اون بازی نمیکنه رو از سر راه بردارن. مردم اونو می‌کشن نه به این خاطر که برای اخلاقیات ارزش قائلن، بلکه چون تحمل حقیقت رو ندارن. یا دست‌کم این نظر قیصره!

یکی از چیزای دیگه‌ای که کالیگولا از پرده‌ی اول تا آخر داستان روش تأکید میکنه اینه که اگه بتونه ناممکن رو ممکن کنه، و در قدم اول «ماه رو بدست بیاره» همه‌چیز دگرگون و «درست» میشه. اگه بدست آوردن ماه که ناممکن بنظر میرسه ممکن بشه، پس غلبه بر مرگ هم ممکنه و شاید این خواسته‌ی نهایی کالیگولا باشه؟ (نمی‌دونم واقعا)

راستش نمیتونم بگم ارتباط بین بخشای مختلف دیدگاه کالیگولا رو خیلی خوب متوجه شدم، ولی خب نمایشنامه هم اونقدر اطلاعاتی در اختیار آدم نمی‌ذاره و کامو از جهت میزان توضیح دادن این ایده‌ها، انگار فقط انگشتشو به آب زده :))

کالیگولا حاضر نیست فکر کنه دیدش به روند دنیا ناقصه، اینکه چیزایی که برای اون «ناگهانی» هستن مثل مرگ عزیزان فرضا، شاید عوامل زیادی پشتشه که فقط انسان به دلیل درک محدودش از جهان قابل به دیدنشون نیست. و نه خیلی به عاقبت این دیدگاه برای دنیا و مردم فکر می‌کنه. تمرکزش تنها و تنها رو خودشه و روی این عمیق نمیشه که اگه واقعاً اکثر مردم این پوچیِ اونو باور کنن و راه اونو پیش بگیرن چی میشه. جواب‌هایی که به این سوال میده، ضد و نقیضن یا دست‌کم از دید من این‌طور بنظر میاد. جایی میگه آرزوشه که در نهایت به «تنهایی جاوید» برسه ولی پیشتر خودش جایی میگه که انسان هیچوقت تنها نیست چرا که آینده و گذشته‌ش، کسانی که کشته، اونایی که دوست داشته و غیره، همیشه با فرد می‌مونن.

از صحنه‌های مورد علاقه‌م اونجاست که کرآ (یکی از معدود کسایی که با اینکه با قیصر مخالفه و در ترورش شرکت می‌کنه، ولی فلسفه‌ی اون و دلیل کارهای بی‌دلیلشو درک می‌کنه.) در محضر کالیگولاست و قیصر برای نشون دادن اینکه از خدایان فرضی مردم برتری داره، مدرک توطئه‌ی کرآ و بزرگان رومی رو می‌سوزونه.

شاید وقتی بیشتر بهش فکر کردم بتونم برگردم یادداشت بهتری بنویسم، ولی فعلا همین ملغمه‌ی افکار کفایت می‌کنه. این ترجمه هم واقعا روون و خوب بود. بعدا میرم ترجمه‌ی نجفی رو هم میخونم. شنیدم اون از ترجمه صابری ادبی تره.

ویرایش: ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی رو خوندم. لحن ادبیش کاملا با لحن محاوره‌طور خانم صابری متفاوته. دیگه هر کس باید ببینه خودش با کدوم سبک راحت‌تره. ولی تو مقایسه‌هایی که انجام دادم، من خودم ترجمه نجفی رو پسندیدم. و بعضی جملات رو که تو ترجمه صابری درست متوجه نشده بودم، با ترجمه نجفی فهمیدم. دیگه سلیقه‌ایه خلاصه.

یکی دیگه از  بهترین صحنه‌های نمایشنامه همون صحنه‌ی آخرشه که کالیگولا جلوی آینه با خودش حرف میزنه. این صحنه رو نجفی خیلیییی خوب دراورده بود! و در واقع این صحنه بعد از بررسی اون ترجمه جزو صحنه‌های مورد علاقه‌م شد.
      
180

14

(0/1000)

نظرات

🌹🌹🌹🌹

1