یادداشت meli najafi
دیروز
به نام او . . . به گمانم در این زمانهی درهمآشفتهی بازار کتاب، کسی به کتابی (درهر ژانر و سبکی!) و آنکه سرانجام کسی به سراغ ژانر مهجور ماندهی تاریخ برود(!) و آن رمانهایی که تاریخ را شامل میشوند؛ رمانهایی از نویسندگانی بودند که در تاریخ زندگی میکردند! نمیدانم اما شاید کمتر کسی مانند به سراغ تاریخ برود. در ایران؛ بهخصوص در برههی زمانی کنونی، (در 20 سال گذشته) میل عجیبی در مردم به وجود آمده وابسته به ژانر عاشقانه توام با تاریخ. با این وجود؛ بعید میدانم کسی جز افراد معدودی دست قلم برده، ایدهای ناب در این ژانر بیافرینند که کمترکسی به سراغ آن رفتهباشد. جایی از آموزههای بازیگری شنیدم که میگفت هملت همیشه دیالوگی یکسان میگوید و این بازیگر است که هر بار به آن تحریر و لحن و خلاقیتی پرورشیافته اضافه میکند؛ قصهی ادبیات نیز در همین است: هیچ ایدهای در دنیاوجود ندارد که کسی به آن دستنیافتهباشد. حقیقت تلخیاست. چه بسا ایدهای که ما عمر را بر آن وقف کردهایم؛ ایدهای کهنه نباشد؟ مدتی قبل، درحالی که وقتم را صرف رمانی میکردم، به جملهای رسیدم که عین آن را بر متون خودم نوشتهبودم. در حالی که کتابِ در دستان من بسیار نو بود و پیش از آنهنگام، آن را نخواندهبودم. هیچ ایدهای نو نیست؛ خصوصا ژانری به مانند ژانر عاشقانه که اغلب کلیشه هستند. به همین دلیل است که "تحریر و لحن و خلاقیتی نو" به چشم خواننده میآید. ایدهها همان ایدهها هستند منتها در نوعی دیگر، در قلمی دیگر که شاید نویسنده ای از آن شاهکار خلق کند؛ چه بسا نویسندهای آن را به طور کامل به هدر برد. هزاران کتاب است که میپردازند به عشقهای ناکام و یکیشان به طرز فجیعی کلیشه و بعضی شاهکار هستند! این فرضیهی "ایدههای نو" هم باز بحثی کلیشه هست. بحث «نوع روایت» است. اثری میشود «سال بلوا» و اثری میشود کتابی ناکام که در قفسههای کتابفروشیها خاک میخورد بیآنکه کسی آن را بخرد و بخواند و به سر برساند... حرف بیرحمانهای است برای نویسندگان! باید گفت که کتاب تاریخی را هیچ نویسندهای به سراغش نمیرود چون «زحمت» دارد. و اگر قلم کشش نداشتهباشد، تاریخِ بیکشش را هیچگاه نمیتواند به گاری بسته، تا صد صفحه بکشاندش! بر این گاری خوانندگان پرتوقع را هم سوار کنید. آیا این گاری به مقصد میرسد؟ نه! شاید در میانههای راه مسافرانش را نیز به خاک بیاندازد..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.