یادداشت فاطمه رهبری

        هوالملک الحق المبین
یک وقت هایی آنقدر یک کتاب عطر آن بالاها را می دهد که دلم می خواهد به عالم و آدم معرفیش کنم...این کتاب زندگی یک جوان فرانسوی است که چهره پیرمرد تبعید شده در خانه روستایی نوفلوشاتو که برایش تداعی مسیح می کند، او را به کربلا می رساند.
این که از کجا و چطور بدستم رسید یادم نیست ولی  قطعا  عکس روی جلد و اسم کتاب چندان جذبم نکرده است ؛ انگار خودش از لابلای برگه های داستان زندگیش دست دراز می کند و دست می گیرد که بیا و پای این سفره بنشین.
صفای دل کمال(ژروم)آمده پای قلم روان آقای دانشگر و شده معجونی که هرچه می نوشی طعم ها و مزه های مختلفی را با لذت می چشی و فکر می کنی کاش باز هم باشد.در لابلای روزهای کودکی و نوجوانی و جوانی موسیو ، برگهای مهمی از تاریخ  انقلاب ایران و منافقین و جنگ را از زاویه ای جدید و کمتر پرداخته شده ، ورق می زنی و با قدمهای تکاملی وجود کمال(ژروم) معرفتی پیدا می کنی به اسلام و ایران. یک تعریف جدید پیدا می کنی از زندگی ، سختی ، پیشرفت و رشد ... و کمال. کمال اسم برازنده ای است برای ژروم ؛ ژرومی که از وقتی خودش را می شناسد شروع می کند پرسیدن و جستجو کردن نقاط ضعف ، حقیقت و راه از چاه و آنقدر پیش می رود که کمال حاصل می شود و چنگ می زند در یال اسبی شیهه کشان که قرنها را درنوردیده برای بردن ژروم از کربلای عملیات مرصاد به کربلای سیدالشهدا.
کربلایی شدن کمال هم دلم را آتش زد و اشک هایم را جاری کرد و هم  داغ حسرتی بر دلم گذاشت با یک پرسش اساسی: من در این آشفته بازار زندگی مدرن لابلای هوش مصنوعی و گوشی هوشمند و زرق و برق شبکه های مجازی و ... تا کربلای حسین علیه السلام چقدر فاصله دارم؟؟؟؟
کاش من هم جا نمانم😭😭😭
      
19

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.