یادداشت مهدی
1404/6/11
«شبهای روشن» یکی از کوتاهترین و در عین حال عمیقترین آثار داستایفسکی است. داستانی چهار شبه، پر از خیالپردازی، امید و سرخوردگی که در نهایت تصویری واقعی از تنهایی انسان ارائه میدهد. راوی داستان، مردی خیالپرداز و تنهاست که زندگیاش بیشتر در رویا و گفتوگو با خودش میگذرد تا در دنیای واقعی. او در یک شب تصادفی با دختری به نام ناستنکا آشنا میشود؛ دیداری که برایش طعم عشق و امید به زندگی را به همراه دارد. اما همانقدر که این عشق ناگهانی و پرشور است، پایانش هم تلخ و گذراست. داستایفسکی در این اثر کوتاه به زیبایی نشان میدهد که گاهی یک لحظه کوتاه، یک آشنایی گذرا یا حتی یک خاطره، میتواند معنای یک زندگی را شکل دهد. «شبهای روشن» بیشتر از آنکه دربارهی عشق باشد، دربارهی انسان است: دربارهی رویاها و شکستن آنها، امید و نومیدی، و تجربهی تنهایی که همه ما کمابیش لمس کردهایم. کتابی کمحجم اما پرمفهوم؛ روایتی که مثل خود زندگی، هم شیرین است و هم تلخ.
(0/1000)
مهدی
1404/6/11
0