یادداشت parniya
6 روز پیش
خب راستش رو بخوای، این کتاب برام یه تجربهی پر فراز و نشیب بود. از همون اول حس کردم که قراره با یه داستان احساسی و عمیق روبهرو بشم، ولی هر چی جلوتر رفتم، بیشتر سردرگم شدم. مثلاً شخصیت "سام" واقعاً برام گنگ بود—نه معلوم بود کیه، نه چیکارست، و همین باعث شد یه بخش مهم از داستان برام بیمعنا بمونه. 📉 روند داستان هم یهجورایی کند بود. بعضی جاها حس میکردم نویسنده یههو وسط ماجرا پریده به گذشته، بدون اینکه زمینهسازی کنه. این برگشتهای ناگهانی به خاطرات قدیم، بهجای اینکه عمق بده به داستان، بیشتر منو از فضای اصلی جدا میکرد. 😢 اما مرگ نئو... اون واقعا یه لحظهی احساسی بود. شاید تنها جایی بود که تونستم با داستان ارتباط برقرار کنم. حتی سونی هم یهجورایی تو اون لحظه برام مهم شد. ولی چیزی که واقعاً منو جذب کرد، نامهی نئو به پدرش بود. اون قسمت یه حس واقعی داشت، یه نقطهی اتصال بین من و شخصیت نئو که باعث شد باهاش اوکی باشم و حس کنم یه آدم واقعیه با درد و دل خودش. 🎯 در کل، کتابی نبود که عاشقش بشم یا بخوام دوباره بخونمش، ولی نمیتونم انکار کنم که نئو یه نقطهی روشن توی این داستان بود. شاید اگه روایت منسجمتر بود و شخصیتها بهتر معرفی میشدن، تجربهی متفاوتتری داشتم. بعضی دیالوگ هاش هم قشنگ بودن
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.