یادداشت حلما سادات نیکبخت

        من یا بعضی از شما ها مال دهه ی ۶۰ نیستیم . اما یک چیزی که هس اینه با اینکه اون زمان نبودیم ولی تا اسم یا خاطره ای از اون زمان می شنویم سریع تصورش می کنیم . این کتاب هم همینه در حین اینکه می خوندمش مدام فکرم به اون سمته می رفت و فکر می کردم و با خودم می گفتم : آیا واقعا همینه ؟ یعنی وقتی مادر و پدر های ما کوچیک بودن همچین زندگی ای داشتن؟! 
 حس و حال کتاب همین بود ، فقط احساس می کنم کمی جدید تر بود ؛ یعنی فکرم رو به سمت زمین های قدیم می برد ولی جوری که تصور می کردم جدید بود .
 هممون در موزد مادر بزرگ هامون یک نظر داریم ؛ خانمی مهربان که برای بچه ها قصه میگه و به اونا شکلات میده . 
این قصه نشون می داد که شکر خانم مادر بزرگ محل بود ، مردم مشکلاتشون رو پیش اون باز گو می کردند و بچه ها هم هر وقت به خونه اش می رفتند با خوشحالی بر 
می گشتند .
      
5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.