یادداشت علی راد
1403/2/17
4.1
83
برای من تلنگری بود بس بی رحمانه. انگار وسط یک میدان بوکس قرار گرفتی و از چپ و راست هوک میخوری... قبلا نصفه خونده بودم ، خوشم نیومده بود، با چند نفر هم صحبت کردم همین نظر رو داشتن، اما این دفعه قضیه فرق داشت ... و من همچنان معتقدم که: ۱- هر کتابی رو باید در زمان و مکان درستش خوند ۲- کتاب رزقه... اینبار بهم واقعا چسبید و لذت بخش بود. انگار که نویسنده از قبل میدونسته و گفته«کمی دیرتر ».... آره ، کتاب رو باید "کمی دیرتر" میخوندم... پ.ن: یادآوری دوران کودک: من: آبجی!! این چه کتابیه؟ آبجی: اسمش کمی دیرتره. دایی محمد بهم داده بخونم. من: درمورد چیه؟ آبجی: درمورد امام زمان من: ببخشیدااااا....اومممم...میشه داستانشو بهم بگی؟ آبجی: باشهههه... توی یه هیئتی همه دارن میگن امام زمان بیا، یکی میگه نیا..... و من از کودکی به بعد هر موقع هیئتی میرفتم و یه آقا بیا و اللهم عجل لولیک الفرجی میشنیدم یاد همین کتاب می افتادم... حالا بعد از حدود ده دوازده سال، اسد (همان شخصی که میگفت آقا نیا) رو شناختم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.