یادداشت سمیرا علی‌اصغری

سفر به انتهای شب
        چقدر شغل پزشکی به آقای فردینان باردامو می‌آمد؛ از هر چیزی فقط جنبۀ متعفن و چرک‌آلود و بیمارش را می‌دید. لایه‌های ظاهری آدم‌ها و شهرها و مفاهیم انسانی را کنار می‌زد و زیر تیغ تشریح، زشت‌ترین تعاریف را استخراج می‌کرد.
آیا انسانیتِ این آدم، در جنگ مرده بود؟ من در او شوق زندگی ندیدم. از جوانی به پیری متمایل شد، اما افکارش بزرگ نشدند و اخلاقیاتش رشد نکرد. از این منظر نویسنده شخصیت منفورِ خوبی خلق کرده است. کدام مخاطب با عقل سالمی باردامو را دوست دارد؟ چه کسی می‌تواند وقتی کتاب تمام شد، نفس راحت نکشد؟!
از منظر زبانی و قلم نویسنده، بسیار آموختم؛ توصیف‌های دقیق، تشبیه‌های فوق‌العاده، استفاده از مجموعۀ کلمات به‌جای استفاده مستقیم از یک کلمه (مثل «سراب نورانی متحرک» به جای «سینما»، «کثافتی که در سال‌های طولانی اطراف روان آدمی جمع می‌شود» به جای «خاطرات»، «مجلس باشکوه خورشیدکشی» به جای «غروب») و کنار هم نشاندن واژه‌های بی‌ارتباط در یک جمله، جوری که از شباهتشان به خنده می‌افتی (مثل جملۀ «من همراه تب، نقشۀ دیگری در سر داشتم» که تب و فکر را با ارزش برابر کنار هم گذاشته).
خوشحالم که «سفر به انتهای شب» را خواندم، خوشحال‌تر بابت تمام‌شدنش!

پی‌نوشت: قصۀ این کتاب برای من پیش از خواندنش شروع شد. وقتی که آقای سیدحسین موسوی دعوت کرد در گروه «اجتماع کاغذبازان» به جمع‌خوانی این کتاب بپیوندم. به سفارش کتاب از اپلیکیشن ترب و نسخۀ افستی که بعد از یک هفته تأخیر به دستم رسید، اشاره نمی‌کنم. اگر این گروه نبود، احتمالاً و عمراً کتاب را ادامه می‌دادم. ممنونم از ایشان.
      
43

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.