یادداشت

نرگس

1402/12/13

خانم دلوی
        فرض کنید به مدت کوتاهی می‌تونید ذهن بقیه رو بخونید! فکر میکنید این تجربه چطور باشه؟(๑• . •๑)
این رمان به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده و انقدر غلیظه که به خوندن ذهن شباهت زیادی داره! منتها چون شخصیت‌ها رو نمی‌بینید خودتون باید تشخیص بدین الان تو ذهن کی هستین 🤷🏻‍♀️کی چی گفت، چیشد الان🫠 و ازین جهت واقعا رمان سخت‌خوانی بود و البته خود وولف هم به سخت‌خوانیش اذعان داشته!

ویرجینیا وولف رو از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات مدرن میدونن و همچنین اولین زنی که تونسته سبک جریان سیال ذهن رو با موفقیت پیاده کنه.
این رمان رو در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسونده؛ و در اون به شرح ۲۴ساعت از زندگی کلاریسا دَلوِی _یک زن اشرافی_ بعد از جنگ جهانی اول می‌پردازه. در زمان خودش به معنی واقعی کلمه ترکونده: رمانی پر از نماد، با نثری شاعرانه، پر از مفاهیمِ روان‌شناختی، تاریخی و ... . خلاصه همه‌چی تموم!

شروع فوق‌العاده جذابی داره، با قدم گذاشتن کلاریسا در خیابان‌های لندن و خریدن گل‌ برای مهمونی شروع میشه (در صفحات اول یک نقشه‌ی راهنما برای خوندن کتاب داره با شرح دقیق از خیابان‌های اون منطقه‌ی لندن. جالبه که بر اساس این داستان یه سری نقشه‌ها تهیه شده برای گردشگران‌ و تور هم دارن برای مسیر شخصیت‌ها در اون منطقه) و کم‌کم شخصیت‌ها اضافه میشن.

سبک جریان سیال ذهن (و تک‌گویی) این امکان رو به نویسنده میده که راحت و در مقدار زیاد حرفشو بزنه. وولف هم خیلی هنرمندانه استفاده‌شو میبره:
 جان‌مایه‌های خیلی زیادی مثل عشق، هم‌جنس گرایی، حقوق زنان، وظیفه، اضطراب، مرگ، تنهایی، ناکامی و.. رو در این اثر جا داده.

یکی از شخصیت‌هایی که تو این رمان ساخته: سپتیموس (یکی از اسمایی که دوست داشته روی این کتاب بذاره!).
سپتیموس به معنای هفت و ویرجینیا فرزند ۷ام خانواده بوده! این شخصیت، یک سرباز موفقِ برگشته از جنگ جهانی اوله که الان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنه. با اینکه عالی‌ترین مدال کشورش برای قهرمانی در میدان نبرد رو گرفته، وقتی به دکتر مراجعه میکنه، درک نمیشه، تشخیص اشتباهی میدن و بعد هم یک بزدل می‌خوننش!
و البته در همون موقع هم خود وولف بخاطر بیماری ۲قطبیش به دکتر مراجعه میکنه و با تشخیص اشتباه روبرو میشه.

وولف از جمله افراد پیش‌قدم در دفاع از حقوق زنان بوده، این رمانم خالی از نیش و کنایه نذاشته😁 و چند بار در طول داستان اشاره میکنه به جایگاه زنان و سیاست‌های اشتباهه درین مورد.

حالا با اینو توضیحات نصفه‌نیمه و کم!! شما ببین این کتاب چقدر خفن بوده تو دوره‌ی خودش که بعد از مدت‌ها یک‌نویسنده‌ی آمریکایی (کانینگهام) کتابی می‌نویسه تحت عنوان ساعت‌ها (وولف اول اسم رمانش رو میذاره ساعت‌ها، بعد عوضش میکنه) و با اقتباس ازین اثر. بعد طرفداران کانینگهام ازش شاکی‌ان که چرا کتاب دیگه‌ای مثل ساعت‌ها نمی‌نویسه!! خودمم اول میخواستم ساعت‌ها رو بخونمʅ(‾◡◝)ʃ که با تحقیق و راهنمایی دوستان به این نتیجه رسیدم اول دلوی رو بخونم بعد اونو. خلاصه اصلاً وضعی..

ترجمه‌ی خانم طاهری خوب بود واقعا، مؤخره‌ی کاملی رو در انتهای کتاب گردآوری کرده بودن.
و در نهایت اینکه اگر دوست دارید این کتاب رو بخونید و سخت‌خوانیش شمارو اذیت نکنه: یا صبر فراوان داشته باشید و با متانت و آرامش بخونیدش یا یکم در مورد داستان تحقیق کنین که البته ممکنه بخشی یا همش لو بره へ‿(ツ)‿ㄏ.



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
ازونجایی که وولف به بیماری دوقطبی مبتلا بوده و متاسفانه درون زمان تشخیص قطعی و داروی درمانی‌ قطعی‌ای نداشته؛ همیشه استرس اینو داشته که حافظه‌شو از دست بده یا کشمکش درونیش رو نتونه سامان بده (و برای یک نویسنده چی ازین بدتر؟). 
بعد از ضربه‌ی اولی که میخوره و دوباره خوب میشه «خانم دلوی» رو می‌نویسه و یک‌جورهایی میشه کلاریسا رو استعاره از خود وولف دونست. سپتیموس رو‌ هم که همزاد کلاریسا معرفی میکنه، میشه یه بُعد دیگه‌ی خود وولف.

اگر این کتاب رو تقابل مرگ و زندگی بدونیم: در آخر داستان، دلوی رو به زندگی پیوند میده و مانع از خودکشیش میشه (خود وولفم اون زمان مجدد به زندگی پیوند میخوره).
و‌لی در نهایت این غمگینم میکنه که سرنوشت خود وولف میشه مثل بعد دیگه‌ی کلاریسا، سپتیموس. و به خودکشی میرسه.
      
6

31

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.