یادداشت محمدجواد قیاسی
1402/7/6
اولش خون است آخرش با آب تمام میشود؛ و نویسنده، ناتوان از اینکه از سر تا ته داستان، ارتباط محکمی بین این دو ایجاد کرده باشد و بدل کرده باشدشان به خونابه! زبان در برخی جملهها روان است و در دیگر جملهها، سرشار از دستانداز و پستی و بلندی. جابجاییهای زمانی بین روایت اصلی و روایت ضمنی، کاملاً محسوس و ملموس اتفاق میافتند و باعث سردرگمی هر مخاطبی میشوند. آنقدر که اگر روایت ضمنی را برداریم، کمک بزرگی به مخاطب کردهایم. حاشیههای بینامتنی و پراکندهگویی، آنقدر زیاد است که نویسنده را در جایجای مختلف، از پرداختن به اصل مطلب باز داشته. و بیشتر این حاشیهها و سخنهای پراکنده، تاثیر چندانی در اصل روایت ندارند، مگر اینکه در ساحت اطلاعات بیشتر، صرفاً بیان شده باشند. گذشته از همه اینها، با چند تصویر ناقص از مرگ مواجهایم که هیچکدامشان درست و حسابی پردازش نشدهاند. بطوریکه، نویسنده برای ظاهر کردن هرکدامشان، خود و مخاطبش را کلّی اسیر کرده است و (عامیانه بگویم:) مُفتمُفت تمامش میکند، انگار که یک کاغذ بدون وضوح را از داخل لابراتور بیاورد بیرون و قاب کند و نقش دیوار کند. دست آخر هم توقع داشته باشد مخاطب ایدهآلگرایی را هم مشتری دائم عکاسخانه خود کرده باشد. رُک بگویم: خونخورده را به هیچکس پیشنهاد نمیکنم. با خواندنش فقط وقتم را تلف کردم!
(0/1000)
نظرات
1402/7/7
قدرت تبلیغات انقدر بیهود این کتاب را معروف کرده وگرنه درست میفرمایید ارزش خواندن ندارد.
1
2
محمدجواد قیاسی
1402/7/7
0