یادداشت محمدرضا مهدیزاده
3 روز پیش
به نام خدا فراتر از هیولا و قدیس: دیکتاتورها را باید در دوره زمانیشان شناخت/دیکتاتورها چگونه کیش شخصیت خود را تقویت میکنند؟ ⚫️قرن بیستم، یکی از قرنهای مورد توجه من نسبت به دیگر قرنها بوده است. قرن ۲۰، قرنی که نظام فکری و سیاسی لیبرال-دموکراسی با مشکلات، چه در درون خود و چه در بیرون اردوگاه خود مواجه شده بود. دموکراسی یکی از نظامهای سیاسی پرطرفدار قرن ۲۰ شده بود، و کشورهای دموکراسی سعی زیادی میکردند که آن را گسترش جهانی بدهند، و دموکراسی را به جهانیان، بالخصوص کشورهای جهان سوم هدیه بدهند! اما جنگ جهانی اول که رخ داد، یک سوال بزرگی را ذهن پژوهشگران و فیلسوفان زیادی به خود مشغول کرد. مگر کشورهای لیبرل_دموکراسی هم با خود میجنگند! آنها که جهان سوم نیستند و کشورهای پیشرفته، از منظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... بوده، اما الان با خود درگیر جنگ شدند! لیبرال-دموکراسی با بحران دسته و پنجه نرم میکرده، و الان در درون خود کشورهای اروپایی ایدئولوژی فاشیستی و نازیسم، سر در برآورده و کشور اروپای شرقی هم که سودای گسترش کمونیسم جهانی را دارد، و دقیقا در مقابل نظام سیاسی دموکراسی قرار داشته است. این زنگ خطر بزرگی برای کشورهای لیبرال-دموکراسی بوده است. آنها که با رنسانس و استعمارگری، پیشرفت کرده بودند، و دنیا را میخواستند با اندیشه لیبرال-دموکراسی یکپارچه کنند، الان با مشکل مواجه شدند. ⚪️آری قرن بیستم، قرن ناگواری برای نظام سیاسی دموکراسی بود. کشورهای متفاوت و زیادی میخواستند که بر روی پای خود بایستند و ایدئولوژی مخصوص خود را داشته باشند. آنها نمیخواستند که کشورهای انگلیس، فرانسه، آمریکا و دیگر کشورهای لیبرال، بر سیاست داخلی آنها، دخالت کنند. آنها از سیاستهای لیبرال، بهتر بگویم، از کشورهایی که سردمدار لیبرال بودند خسته شده بودند. و حالا با جنگ جهانی اول، و معاهده تحقیر و زور، ورسای که توسط کشورهای متفقین بر کشورهای شکستخورده تحمیل شد، غرور مردم کشورهای شکستخورده را خورد کرده بود. کشور آلمان از این نمونه کشورها بود. و حالا هیتلر با به قدرت رسیدن و برپا کردن ایدئولوژی نازی، سعی داشت تحقیری که آلمان در جنگ جهانی اول شده است را با یکپارچه کردن، و قدرتمند کردن کشورش، [حالا چه با زور و سرکوبگری و چه با کیش شخصیت] پاسخ دهد. این یک خطر بالقوهای برای کشورهای لیبرال بود. ⚫️فقط آلمان که در جنگ جهانی اول شکستخورده بود، نبود. ایتالیا، کشوری که در جنگ جهانی اول، در کنار متفقین جنگید هم سعی داشت با علم کردن ایدئولوژی فاشیسم، بر روی پای خود بایستد و کشورش را به اوج قدرت برساند. کشورهای کمونیستی که در خارج دستگاه لیبرال بود هم سعی میکردند با علم کردند ایدئولوژی کمونیستی، کشور خودشان را به پیشرفت برسانند و در مقابل کشورهای لیبرال مقابله کنند و ایدئولوژی خودشان را بر جهان غالب کنند. مانند کشورهای کمونیستی؛ شوروی، چین، کرهشمالی، رومانی و اتیوپی. اگرچه که همه این کشورهای کمونیستی همه یکشکل عقیده نبودند، ولی درمقابل کشورهای لیبرال عرضاندام میکردند. ⚪️مقدمه طولانی شد، اما هنوز یک نکته دیگری مانده است. شاید دیدگاه بنده که میخواهم در ادامه بیان کنم، مورد بحث باشد، و حتی اینکه نقدهای فراوانی در بابش بشود، و این از دید من یک موضوع طبیعی است. درسته که نظام فکری و سیاسی لیبرال-دموکراسی در قرن ۲۰، توسط نظام فکری و سیاسی متفاوتی به چالش کشیده شد، که از همه مهمتر نظام فکری چپ کمونیست بود. اما او توانست از دل بحران، با سرافرازی بیرون بیاید. و فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی، اوج این پیروزی بود. نظام لیبرال-دموکراسی توانست بحرانهای بزرگی که در قرن ۲۰ بهوقوع پیوست، و نظام فکری و سیاسی بهش خدشه وارد شد، و مورد سوال پژوهشگران زیادی، اما او همانطور که گفتم پیروز شد. الان لیبرال-دموکراسی یک نظام فکری و سیاسی مورد رجوع زیادی است که کشورهایی حتی در آن نظام سیاسیشان نظام دموکراسی نیست، ادعا میکنند که بر اساس نظام سیاسی دموکراسی حکومت میکنند و سعی میکنند که با آوردن واژه دموکراسی، برای خود یک مشروعیتی ایجاد کنند! ⚫️پس الان، نظام سیاسی دموکراسی یک نظام پذیرفته شدهای در سطح جهان است. و نوشتن کتابی مانند آداب دیکتاتوری و تقبیح و ترسناک شمردن آنها یک کار رایجی است که امروزه ما با آن روبهرو هستیم. آنها با دستگاه پروپاگاندا بزرگی که دارند، دیکتاتورهای قرن ۲۰ را ترسناک توصیف میکنند. آنها را انسانهایی مطرح میکنند که انگار لولوخورخورهاند! اگرچه که بیشتر دیکتاتورها سقوط کردهاند و الان فقط یک اسمی ما از آنها بهیاد داریم، البته در کنار واژههای بد. اما این اوج بیانصافی است که ما شرایط و اوضاع آن زمان را نگاه نکنیم! سوال بزرگی که باید هر خواننده با خواندن این کتاب باید به ذهنش بیاید، که اصلا چرا آنها، آنهم در قرن بیستم مانند قارچ رشد کنند؟ و جالبیش هم این است که اکثر آنها هم در مقابل نظام فکری و سیاسی لیبرال-دموکراسی بوده است. حتی هيتلر و موسولینی که در اروپا بودهاند و چه دیکتاتورهای کمونیست!؟ آره، بنده نمیخواهم کارهای خشن و دور از انسانیت آن دیکتاتورها را بشویم و آنها را سفید کنم، ولی برای من مسئله این است که پرداختن به دیکتاتورها، بدون پیشزمینه شرایط اجتماعی و سیاسی آنزمان بسیار گمراهکننده خواهد بود. باید به چرایی رشد این دیکتاتورها اندیشید. بله، درسته که الان نظام دیکتاتوری بد شمارده میشود و در قرن حاضر هم کمتر دیکتاتوری را ما میبینیم که وجود داشته باشد، بهغیر از کشور کره شمالی. اما این نظام لیبرال-دموکراسی غالب و پیروز امروزه است که دارد آن دیکتاتورهای قرن ۲۰ روایت میکند. همانطور که دوست دارد هم روایت میکند. و او را هم پیروز میدانم. مقدمهام زیاد طولانی شد، اما موردنیاز دیدم که مطالبی را بنویسم. الان هم به محتوای کتاب خواهم پرداخت... ⚪️سوالی که نویسنده میخواست در این کتاب با پژوهش و تحقیقی که انجام داده بود، به آن پاسخ دهد این بود که دیکتاتورها چگونه میتوانستند رشد پیدا کنند و بعد چگونه توانایی این را داشتند که حکومت کنند؟ در صورتی که تودههای مردم برای دیکتاتورهاشون در آن زمان هورا میکشیدهاند و دیکتاتورهاشون را تشویق میکردند! نویسنده به دو پاسخ برای سوال خود دریافت کرد، یکی اینکه دیکتاتورها با ایجاد ترس و وحشت مردم را ساکت میکردند و با کیش شخصیت خود آنها را به طرفداری خود میکشاندند. دیکتور، نویسنده کتاب در این کتاب با معرفی هرکدام از دیکتاتورهای مطرح شده، سعی کرده با منابع زیادی که وجود داشته است، به پاسخی که رسیده بود، الان استدلال و شواهد تاریخی بیاورد تا کیش شخصیت دیکتاتور و قدرت وحشت آنها را به مخاطب تبیین کند. ⚫️سوالی که برای مخاطب شاید در خواندن این کتاب باهاش برخورد کند، این است که اصلا کیش شخصیت چگونه شکل میگیرد؟ دیکتاتور با چه ابزارهایی و با چه نیرویی، کیش شخصیت خود را ارتقا میدهد؟ چقدر ترس و وحشت در ارتقای کیش شخصیت دخیل بوده است؟ آیا فقط کیش شخصیت برای ادامه دیکتاتوری کافی بوده است؟ یا روشهای دیگهای هم نیاز بوده است؟ ⚠️برای پاسخ به سوالات، من سراغ تک تک دیکتاتورها نمیروم، تا به پاسخ برسم. بلکه موارد موجود را به ۳ بخش تقسیم کردم و آنها را مطرح میکنم و برای هرکدام از بخشها، از نمونههایی که وجود بوده است و دیکتاتورهای که از آنها استفاده کردهاند و در کتاب بودهاند، استفاده میکنم. ⬅️برای شما، با شما. دیکتاتورها خود را از جنس مردم معرفی میکنند!➡️ ⚪️بخش اول. دیکتاتورها برای اینکه کیش شخصیت خود را تقویت کنند این ایده را رواج میدادند که آنها از جنس مردم و در دسترس مردم هستند. هر ۸ دیکتاتورهایی که در کتاب از آنها نامبرده شده است. ما این روش را میبینم که دیکتاتور از آن استفاده میکند. او تلاش میکند که خودش را نه یک حاکم، بلکه از نوع مردم بداند. اقداماتی که انجام میدهد، با شعار مردم انجام میدهد. حتی تصفیههایی هم که انجام میدهد، برای مردم انجام میدهد. هدف و رسالت خودش را خوشحالی مردمانش مطرح میکند. او با ابزارهایی که بعدا به آنها اشاره خواهم کرد، این شعار را در طول زمان دیکتاتوریشان نگویم، اما در اوایل و اواسط دیکتاتوریشان همیشه توسط آنها گفته میشود. در ادامه مثالهایی از آنها را میگویم: "بهروایتی موسولینی بیش از نیمی از وقتش را صرف مديريت تصویر خودش میکرد. به گفته خود او 'هربار شهروندی از دورافتادهترین روستاها، برای من تقاضایی فرستاده پاسخی دریافت کرده.'" "استالین بهترین استفاده را از نقصانهایش کرد و درحالی که دیگران پیوسته میخواستند در مرکز توجه باشند، خودش را خدمتکار متواضعی نشان داد که پیوسته به فکر ارتقای خیر عمومی است. استالین خودش را یک پرکتیک توصیف میکرد، کسی که مرد عمل بود نه شارح انقلاب." "مائو فرزند فقیر وطن بود که، با قدرتِ اراده و غرور بسیار، خودش را بالا کشیده و مصمم بود برای هموطنان تحقیرشدهاش بجنگد." "کیم ایل سونگ خودش را به بیشمار کارگر و روستایی نشان داد و از خود افسانهای زنده ساخت: شنونده بود، همیشه دلواپس رفاه مردمش بود و با دقت از زندگیشان میپرسید، هنگام بازدید از خانه و خانوادههایشان یادداشتبرداری میکرد، هدایایی میبخشید، کارگران برایش نامههایی مینوشتند و از رهبری او تشکر میکردند. او نیز به آنان پاسخ میداد و دستاوردهایشان را تبریک میگفت." در این نمونهها ما دیدیم که دیکتاتورها، اینگونه خود را توصیف میکنند که آمدهاند تا برای مردم خود خدمت کنند. و برای اینکه تصویر خود را عملی کنند، در بین مردم میرفتند، نامههای مردم را پاسخ میدادند، خودشان را مرد عمل توصیف میکردند بازدیدهای میدانی زیادی در کشور خود میرفتند. آنها برای بقای خود، مردم زیادی میکشتند، تصفیههای خونینی انجام میدادند، و همهی اینها را بهخاطر مردم انجام میدادند! ⬅️میراث تاریخ، حامی ملت./خیابانها صحنهی اقتدار➡️ ⚫️بخش دوم. دیکتاتورها خودشان را از نسل تاریخ معرفی میکردهاند و خود را یک ملیگرا میدانستند که در مقابل دشمنان خارجی ایستاده است. و او برای اینکه در مقابل دشمن بایستد نیاز به ارتش ملی داشت. البته آنها برای اینکه عواطف تودههای مردم را تحریک کنند، خود را از نسل تاریخ کشور میدانستند، و همچنین آنها آمدهاند که یک کار مهم و ناتمامی را تمام کنند. باستانگرایی و ملیگرایی خیلی در بین دیکتاتورها و مردم رایج بوده است. مثالهایی در ادامه ذکر کردهام: "موسولینی که هنوز در میلان بود میخواست اسطورهی رژه به سوی رم را بازآفرینی کند و کرد." "استالین فقط رهبر حزب نبود. او عملا رئیس کمونیست اینترنشنال بود و باید مسیر انقلاب پرولتری جهانی را نشان همه میداد." "چائوشسکو ژست قهرمانی نترس را به خود گرفت، مردی که جرئت کرد جلوی اتحاد جماهیر شوروی بایستد. او علاوه بر اینکه یک کمونیست بود، اما یک ملیگرا هم بود." "مهمترین روز تقویم انقلابی روز انقلاب بود که به آن روز ملی نیز میگفتند و از قضا با روز دوم تقویم اتیوپیایی همزمان بود و مصادف با ۱۱ یا ۱۲ سپتامبر میشد." انتخاب یک روز که مردم در آن روز راهپیمایی کنند یا اینکه اون روز را گرامی بدارند، یک چیز رایجی بود بین تمامی دیکتاتورها. دیکتاتورها در آن روز، بسیار تا بسیار پروپاگاندا میکرد تا مردم را در آن روز در خیابان جمع کنند، و بعد هم خودش بیاد بین مردم سخنرانی کند. بعداز اینکه هم روز تمام شد، دستگاههای پروپاگاندای دیکتاتور، من جمله رادیو، روزنامه و تلویزین سعی میکردند این اقتدار را بین تمام مردم جامعه نشان دهند. این نمایش اقتدار و مشروعیت دیکتاتور بود که پول زیادی برای هرچه باشکوهتر آن پرداخت میکرد. "اما همهشان دقیقا میدانستند چه کار بکنند و چه بگویند. چراکه مطبوعات و رادیو و تلویزیون، بعد از هر تجمع بزرگ در پکن، این جملهی کلیدی را هزاران بار تکرار کرده بودند: (امروز من شادترین انسان جهانم. من رهبر بزرگمان. صدر مائو را دیدهام.)" در اینجا ما دیدیم که برای اینکه وقتی مردم بخواهند به تجمع یا همان راهپیمایی حضور داشته باشند، روزنامهها و دستگاه پروپاگاندا دیکتاتور از روزهای قبل مردم را آماده این تجمع میکنند و مردم میدانند که در آنجا چی بگویند و چکار بکنند. ⬅️آنچه دیکتاتور میخواهد، حقیقت دیکته شده است!➡️ ⚪️بخش سوم و آخر. دیکتاتورها برای اینکه بتوانند افکار مردم را تغذیه کنند از ابزارهای جدیدی مانند، تلویزیون، رادیو و روزنامهها استفاده میکردند. در همه کشورهای دیکتاتوری، همانطور که در این کتاب اشاره شده است، همه ابزارهای ارتباطی بدست حکومت بود، و تقریبا هیچ خبرگزاری مستقلی در آنجا وجود نداشت. تمام آنها تحت کنترل دیکتاتور و حزب بود. افکار عمومی نیاز داره که بتوانند شرایط موجود را تحلیل کنند، و همچنین بتواند بپذیرد که کارهای دیکتاتور به نفع مردم است. دیکتاتور از این ابزارها برای مهندسی کردن افکار عمومی استفاده میکردند. هیتلر حتی در حکومت خود وزیر پروپاگاندا داشت و گوبلز نقش مهمی در ایجاد کیش شخصیت هیتلر داشت. [پیشنهاد میدهم در این زمینه فیلم پیشوا و گوبلز را تماشا کنید]. فقط هیتلر هم به این موضوع پینبرده بود و اکثر دیکتاتورها برای خود یک نهاد و فردی داشتند که بتوانند هوشمندانه و خلاقانه دیکتاتور را بهگونهای به مردم معرفی کنند که ناجی آنهاست. در ادامه به بخشی از این موارد که در کتاب اشاره شده است، اشاره میکنم: "چائوشسکو معمولا از طریق سازمان پروپاگاندا و تحریک افکار عمومی تمام جزئیات مربوط به خودش را تایید میکرد، حتی تیتراژ آنها را. اختصاص بودجههای سخاوتمندانه روال معمول بود." "این سازمان(اداره مطبوعات)، مانند همتای آلمانیاش، دستورالعملهای روزانهای را برای سردبیران منتشر میکرد و به آنان توضیح میداد که چه چیزهایی را باید بگویند و چه چیزهایی را نباید.[درباب موسولینی نوشته شده است.]" "گوبلز در جایگاه وزیر پروپاگاندا و روشنگری، بهطور خستگیناپذیری روی کیش شخصیت پیشوا کار کرد. گوبلز مطبوعات را زیر نظر داشت و پیام تمام روزنامهها یکسان بود و غالب آن تعریف و تمجید اغراقآمیز از پیشوا بود." "تلویزیون تنها یک کانال و فقط دو ساعت در روز برنامه داشت. نیمی از برنامهها به فعالیتها و دستاوردهای چائوشسکو اختصاص داشت." حتی دیکتاتورها از خیابانها و جاهای مهم کشور که پر تردد بود هم استفاده میکردهاند. آنها در جاهای مهمی بلندگوهایی نصب میکردند، که هم اعلامیهها را پخش میکردند و هم سخنرانیهای دیکتاتور. و همچنین برای اینکه شور و شوق مردم را نسبت به کشور و دیکتاتور زیاد کنند، سرودهای انقلابی هم میخواندند. "بلندگوهایی در جاهای مهمی نصب بودند و سرودههای انقلابی خوانده میشد." "ستونهایی برای نصب بلندگو در شهرها علم شد و در شهرهای کوچک هم بلندگوهای سیار نصب کردند." ⚫️البته کیش شخصیت تنها روش جذب مردم به حکومت نبود، آنها فقط با این ابزار حکومت خود را پیشنمیراندند. دیکتاتورها از زور و نیروهای نظامی خود بسیار تا بسیار استفاده میکردند. در کتاب بارها اشاره شد که اگر مردمی مخالف دیکتاتور باشد، مساوی است با مرگ. اگر مردم عکس رهبر خود را در مغازه نصب نکنند، از کار محروم میشوند. اگر مردم در راهپیماییها و تجمعات شرکت نکنند، زندانی میشوند. درسته دیکتاتورها از کیش شخصیت خود استفاده میکردند، اما فقط کیش شخصیت کافی نبود. باید یک ابزار دیگهای هم وجود داشته باشد (مانند نیروهای نظامی و دستگاههای سرکوب)، تا دیکتاتور را محبوب خود کند. حتی در بعضی از حکومتهای دیکتاتوری، مانند مائو، مردم را در جامعه تقسیمبندی کرده بودند! تا اینکه بتوانند طرفدارهای بیشتری برای خود جذب کنند، و اگر هم افرادی بوده باشند که از حکومت ناراضی باشند، آنها را از بسیاری از حقوقهای شهروندی محروم کنند. "مردم یا خوب یا متزلزل یا متخاصم بودند. برچسب طبقه تعیینکنندهی میزان دسترسی فرد به غذا، آموزش، مراقبتهای پزشکی و شغل بود." البته این گفتهها تمام روشها و ابزارهای که حکومتهای دیکتاتور استفاده میکنند، نیست، اگر بخواهم تک به تک در این یادداشت آنها را بنویسم، یادداشت از آنچه هست، طولانیتر میشود. و حوصله سر بر میشود. ⚪️در نهایت بگویم که این کتاب را یک کتاب مفید میدانم، و پیشنهاد میدهم که اگر به تاریخ یا سیاست علاقه دارید، آن را مطالعه کنید. اما بدانید که نوشتن چنین کتابهایی، توسط دستگاه پروپاگاندا دموکراسی نوشته و تبلیغ میشود. آنها سعی میکنند که هر حکومتی غیر از دموکراسی را بد و اَخ بشمارند. اما نمیتوان خشونتهایی که دیکتاتورها انجام دادهاند را نادیده گرفت. ❓️❔️به نظر شما، دیکتاتورها دیگه از چه ابزارهایی برای ارتقای کیش شخصیت خود استفاده میکردند؟ آیا حکومت دیکتاتوری از دیدگاه شما بد است؟ اگر فیلمی در مورد دوران دیکتاتوری دیدهاید، خیلی خوشحال میشوم که به بنده معرفی کنید.🌱🙃 پایان...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.