یادداشت بیتا

بیتا

بیتا

12 ساعت پیش

        کتابی که بیشتر از اینکه بخونیش، می‌بره‌ت توی خودش...
بوف کور از صادق هدایت یه تجربه‌ی خالص و عجیب‌ه. نمی‌تونم بگم فقط "دوستش داشتم" چون حس‌هایی که باهاش تجربه کردم، خیلی فراتر از علاقه‌ بود.
از اون کتاباست که نمی‌تونی راحت بگی "فهمیدم چی شد!" چون اصلاً قرار نیست همه‌چیز روشن باشه. برای من گنگ بود، گنگ و هول‌انگیز...
مجبور شدم چند بار بخونمش. هر بار یه چیز جدید برام رو شد. بعدش رفتم سراغ تحلیل‌ها، ویدیوها، حرف‌های آدمایی که این کتاب رو از دید فلسفی و روانکاوانه بررسی کرده بودن. تازه اون موقع بود که فهمیدم شاید "بوف کور" یه کتاب نباشه... یه زخمِ بازه از روح یه آدم.

هدایت توی این اثر، واقعاً خودش رو عریان کرده. ذهن یه آدم توی تاریکی، با وهم، با مرگ، با تنهایی، با اضطراب وجودی، با عشقِ بدون پناه...
و چیزی که ترسناک‌ترش می‌کنه اینه که بعضی وقتا توی اون ذهن، خودت رو پیدا می‌کنی.

یه تکه از فضای کتاب، بدون اسپویل:
«در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد… این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند...»

بوف کور مثل یه آیینه‌ی شکسته‌ست. هر تکه‌ش یه تصویر از درونه، و وقتی همه رو کنار هم می‌ذاری، باز هم کامل نمی‌شه.
ولی همین ناتمامی، همین تاریکی، همین گنگی، باعث شد عمیقاً جذبش بشم.
اگه دنبال یه کتابی هستی که مغزتو قلقلک بده، و روحتو یه‌جور عجیبی بلرزونه، بوف کور یه انتخاب ضروریه.


      
1.2k

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.