یادداشت عارفه قدسی فر

جاده ی شهر
        کتاب را ۲۵ اردیبهشت ۴۰۳  در هفتمین روز از نمایشگاه کتاب تهران، پس از خریدنش از غرفه چشمه، در همان مصلی شروع کردن و به پایان رساندم. اولین اثر از خانم گینزبورگ بود که خواندم.  قبل از هرچیزی روان بودنِ ترجمه نظرم را در تمام  مدت خوانش، جلب کرد. سادگیِ متن  از این جهت که داستان از  زبان دالیا، یک دختر روستایی بود، قرابت خوبی  میانِ  محتوا و  فرم  ایجاد می‌کرد  فارق از این‌که "جاده شهر"،  اولین اثرِ نویسنده کتاب است(این را بعداً فهمیدم).
به نظرم، نویسنده تصویر  کلیِ واضحی  از  یک جامعه روستاییِ  ایتالیایی را، در زمان خودش  ارائه می‌دهد. گرچه در جزیات می‌لنگد آنقدر که بی‌ثباتیِ رفتاری برخی از کاراکترها، به خاطر نپرداختن کافیِ نویسنده  به آن‌ها و  آوردنِ استدلالِ  قابلِ قبول برای حرف‌ها و کارهایشان، غیرواقعی  می‌نمود! مثلاً در جایی  دوست‌داشتن دالیا، از روی شهوت بود،  همان‌فرد به خاطر سنت‌ها و ترس از آبرو تن به ازدواج با دالیا داد و در پایان، بدونِ دلیل، به دالیا (همسرِ اجباری‌اش)  علاقه‌مند شد! 
 شاید در داستان کوتاهی چون این، نباید به اندازه رمان به دنبال جزییات  بود. همانطور که در ابتدای کتاب هم اشاره شد، این اثر، یک داستان کوتاه یا نُوِلا است. 
به هر حال برای من که به دنبال علت‌ها و موشکافی اتفاقات هستم ،علامت‌ سوال‌های زیادی   در تمام مدت خوانش ایجاد می‌کرد. 
وقتی کتاب تمام شد، غمگین  بودم. آن‌جا که تصور کردم این‌ داستان یا بخش‌هایی از آن در زندگی‌های واقعی اتفاق‌ افتاده و حتی می‌افتد، برای همه زن‌های داستان و بعد حتی برای مردهایش،  غمگین شدم.
جاده شهر، با همه سادگی و مختصر بودنش، به خوبی فضایی را تصویر کرد که توانست همه اندوهِ  ناشی از  روحِ آن زمانه را برای ساعاتی  قابل لمس کند. داشتنِ قدرتِ خیال و تصویرسازی ذهنی، این موضوع را  دوچندان می‌‌کند.
      
62

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.