یادداشت Bêhzad Muhemmedî
1404/1/21
از همان صفحات اول این رمان، تغییر شخصیت آندریاس پوم من را مجذوب کرد. او که در آغاز داستان یک سرباز وفادار و امیدوار به حکومت است و ایمانی راسخ به خدا دارد، بهتدریج به مردی ناامید و معترض تبدیل میشود. این چرخش تدریجی باورهایش، از ایمان کورکورانه به خشم و سرخوردگی، بهگونهای روایت شده که خواننده را با خودش همراه میکند. انگار با هر صفحه، تکهای از امید آندریاس فرو میریزد و جای آن را تردید و خشم پر میکند—تغییری که تا پایان داستان، او را به یک عصیانگر واقعی بدل میکند. یکی از بخشهایی که عمیقاً در ذهنم ماند، جملهای تأملبرانگیز از کتاب بود: «کسانی که صرفاً به دنیا میآمدند که زندگی را بر کسانی که سر راهشان قرار میگرفتند سخت کنند.» این جمله وقتی به ماجرای آندریاس در تراموا اشاره میکند، من را به فکر فرو برد. اگر آن مسافر بیتوجه راه را برای آندریاس باز کرده بود، شاید زندگی این سرباز جانباز اینقدر سخت نمیشد. این لحظه ساده اما تلخ، نشان میدهد که گاهی یک رفتار کوچک میتواند مسیر زندگی یک انسان را زیر و رو کند و او را به ورطه بدبختی بکشاند—فکری که ساعتها ذهنم را مشغول کرد. فضای زندان و صحنه دادگاه پایانی هم از بخشهای بهیادماندنی این رمان بود. توصیف زندان، با تمام تاریکی و سنگینیاش، چنان زنده و ملموس است که انگار خودم آنجا بودم. اما صحنه دادگاه پایانی، جایی که آندریاس حرفهایش را با صداقت و خشم بیان میکند، اوج داستان بود. آن لحظه که او مقابل دادگاه ایستاده و از سرخوردگیاش میگوید، حس عمیقی از ناراحتی در من برانگیخت. نمیتوانستم خودم را جای او نگذارم—یک جانباز جنگ که پایش را از دست داده، اما حالا مثل یک گدا در خیابان رها شده و حتی از سوی حکومتی که برایش جنگیده، به ناحق محاکمه میشود. این بیعدالتی، همدردی زیادی در من ایجاد کرد. این رمان از نظر من هیچ کم و کاستی نداشت. هر صفحهاش با دقت و زیبایی نوشته شده و ترجمه روان و دلنشینی که خواندم، لذت مطالعه را دوچندان کرد. داستان آندریاس نهتنها من را به فکر فرو برد، بلکه یادآوری تلخی بود از اینکه چطور یک رفتار ساده یا بیتوجهی یک نظام میتواند زندگی انسانی را نابود کند. این کتاب، با روایت قدرتمندش، تا مدتها در ذهنم خواهد ماند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.