یادداشت فاطیما

        تصمیم گرفتم ده روز، ده‌تا نمایشنامه بخونم. اولش دیدم یک نفر توی اینجا این‌کار رو کرده بودن. ازشون اجازه گرفتم تا من هم از ایده‌شون استفاده کنم. یک عالمه نمایشنامه خوب برای خوندن هست و فکر می‌کنم قراره خوش بگذره.

 برای شروع هم «پرندهٔ آبی» از موریس مترلینک رو خوندم. فکر کنم این جادویی‌‌ترین و در عین حال بانمک‌ترین نمایشنامه‌ای بود که تا حالا خوندم. نه که قبلی‌ها بد بوده باشن، نه! اتفاقاً چیزهای خوبی خونده‌م. ولی اون‌ها بانمک و جادویی با هم نبودن. توی موقعیت جالبی هم خوندمش. دیشب وقتی ستاره‌ها توی آسمون بودن و تیل‌تیل و می‌تیل داشتند با روشنایی وسطِ تاریکی دنبال پرندهٔ آبی می‌گشتن و صبح وقتی خورشید در اومده بود و با پردهٔ آخر توی موقعیت مشابه بودیم. یک اتاق پر از روشنایی. 
توی پیام بعدی یک قسمتی که در مورد درخت‌ها نوشته بود رو می‌ذارم و باید بگم بخش مورد علاقه‌م گفت‌وگوی درخت‌ها بود.
«روح نارون گرد، کوتاه، دارای قوارهٔ ناموزون و شکم گنده است. روح زیزفون آرام، خودمانی و بشّاش است. روح زبان گنجشک چست و چالاک و باشکوه و جلال است. روح سپیدار سفیدرنگ، تودار و کمی پریشان است. روح بید مجنون ضعیف، ظریف، دارای گیسوان بلند و پریشان است. روح صنوبر بلندقد، نازک‌اندام، خاموش و کم‌حرف است. روح سرو گرفته و غم‌انگیز است. روح بلوط پرمدعاست و خیلی خودش را می‌گیرد.»

همه‌چیز‌های ساده مثل نان، گربه، قند، روشنایی، آب و ... توی این نمایشنامه جون می‌گیرن و صحبت می‌کنند. در ظاهر شاید فکر کنید یک نمایش کودکانه‌ست اما باید بشینید فکر کنید که اتفاقاً نه! برعکسش‌. (خیلی دلم برای سگه سوخت.) 

ده روز- ده نمایشنامه 
روز اول، پرنده‌ی آبی
      
39

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.