یادداشت phaeze
5 روز پیش
"شب های روشن" یجایی خوندم نوشته بود : شب های همه ما یکی بود، اما تاریکی هایمان فرق داشت. ولی رمان شب های روشن ، شب هاش تاریک و بی نور نبود ، اتفاقا هر لحظه اش روشن بود ؛ ولی تفاوتش این بود که شخصیتی که داستایوفسکی برامون ازش میگفت زندگیش تاریک و بی نور بود ؛ جایی که تاریکی در اون نبود ، ولی لحظه های گذرا ، عاری از نور بود؛ غرق در مه و غم بود . یه شعری هم عجیب تو یادم اومد : "بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت ما را دلت نخواست ندانم چرا نخواست ."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.