یادداشت محدثه سلمانی

                خطای ستارگان بخت ما رو دوست عزیزی بهم معرفی کرده بود و برای همین مشتاق خوندنش بودم و طی یک شب بیداری توی خوابگاه تمومش کردم.
اون موقعی که کتاب رو خوندم دوستش داشتم و چندباری خوندمش. 
با فاصله چند ماهه از این کتاب پنج قدم فاصله رو خوندم. مطمئنا اگر اول پنج قدم فاصله رو خونده بودم خطای ستارگان بخت ما زیاد جذبم نمی کرد.
 هیزل و گاس سرطان دارن و با یکجور استرس و رنج مزمن سروکله می زنن. برای من که سالمم این خیلی غیر قابل درکه، مراجعه های هیزل به بیمارستان، دردی که می کشید، زدگی ش از جملات امید بخش و بی میلیش برای رفتن به مدرسه و هر نوع محیط دیگه ای همه برای من نا آشنا بودن و به سختی می تونستم خودم رو جای هیزل بذارم. اما بزرگترین ترس هیزل ویران کردن بقیه س. می ترسه که مادر پدرش رو با مرگش نابود کنه. هیزل تنهاست و این تنهایی باعث شده افکار پوچگرایانه ای نسبت به زندگی داشته باشه. توی تموم کتاب تلخی لحن هیزل و تمسخر همه عقاید و چیزای مثبت رو میشه حس کرد.
جمله پدر هیزل رو نقطه اوج کتاب می دونم که می گه :اما داشتنش یه موهبت بود، نه؟
اگر بخوام بین خطای ستارگان و پنج قدم مقایسه کنم، خطای ستارگان لحن و فضای تیره تری داره، راوی یک نفره و داستان سرراست و تقریبا بدون اوج و فرود و بدون عناصر رمانتیکی داره و فقط یکبار در طول داستان غافل گیر می شید. در حقیقت نویسنده خطای ستارگان داستان پردازی چندانی نکرده و صرفا احساسات تلخ و شیرین بچه ها رو روایت کرده.
اما پنج قدم دوتا راوی داره، احساسات افراد ملایم ترن، شخصیت ها واقعا پرداخته شدن و داستان پردازی، گره و تعلیق و  عناصر و موقعیت های  رمانتیک داره.
استلا توی پنج قدم از مرگ و ضربه زدن به عزیزانش می ترسه اما احساساتش به سردی هیزل نیست.
از این جهت خطای ستارگان رو دوست دارم، چون نویسنده تلخی و عذاب رو پنهان نکرده و اتفاقا ما رو مستقیما باهاش رو به رو می کنه.
پنج قدم فاصله رو بخاطر شخصیت هاش و داستان پردازیش دوست دارم
        
(0/1000)

نظرات

روشنا

1402/05/21

شب‌بیداری‌ خوابگاه 🥲😍 
1
😍😍🙃