یادداشت سید صالح ادراکی
1403/1/5
"بعضی از میوه ها را نمی شناخت، مثل شلیل و کیوی. یک روز که کیوی خریدم، گفت: «چرا سیب زمینی گذاشتی روی سبد میوه ها.» شماره تلفن ها را همچنان پنج رقمی حفظ بود. به او می گفتم که شماره تلفن ها هفت رقمی شده. حسین، مثل یک کودک، درباره هر چه می دید سؤال می کرد و من مدام می بایست توضیح می دادم. بعضی کارهایش ..." کتاب روزهای بی آینه در مورد سید الاسراء، شهید حسین لشکری ست که چند روز قبل از شروع جنگ تحمیلی به اسارت بعثی ها درآمد و این اسارت ١٨ سال به طول انجامید. کتاب از زبان مرحومه منیژه لشکری روایت میشود. صراحت و صداقت خانم لشکری دربیان خاطراتشان از نقاط قوت کتاب به شمار میآید. اوایل کتاب و با ماجرای انشاء مرحومه لشکری خندیدم، اواسط کتاب و با اسارت شهید لشکری نگران شدم و بعد از آزادی و خواندن پیامدهای اسارت دیدگانم تر شد. شاید کتاب در پی پاسخ به این پرسش است که اسیر واقعی شهید لشکری ست که اولین رزمنده ی اسیر شده و آخرین اسیر آزاد شده بود یا همسرش که ١٨ سال علی رغم اصرار اطرافیان مبنی بر فراموش کردن همسر و ازدواج مجدد، سرسختانه به پای کسی که نمیدانست زنده است یا نه ایستاد؟ بر خلاف تصورم که گمان میکردم بعد از آزادی شهید لشکری از بند اسارت و بازگشت به ایران، روزگار روی خوشش را به این شهید و همسرش نشان خواهد داد، هر چه به انتهای کتاب نزدیک شدم کامم تلخ تر گشت. '' آن شب، ساعت دو یا سه، سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید. بدنش می لرزید و صورتش قرمز شده بود. نشست لب تخت. کنارش نشستم و گفتم: «چی شده حسین؟ چرا این حال هستی؟»گفت: «خواب بدی دیدم!»گفتم: «باز اسارت.»گفت: «آره. این دفعه سربازهای عراقی اومده بودن اینجا دنبالم، در خونه... هر چی می گفتم: ‘من خیلی وقته آزاد شدم ... میگفتن نه اشتباه میکنی تو باید با ما برگردی به سلول شماره ۶۵" در برابر عظمت شهید لشکری و همسرشان سر تعظیم فرود میآورم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.