یادداشت علیرضا گلرنگیان

سقای آب و ادب
        یا کاشفَ الکربِ عَن وجهِ الحسین
.
کتاب، آغاز بسیار گیرایی دارد:
«شریعه‌ی فرات پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
سوار تشنه‌لب، لحظه‌به‌لحظه به آب نزدیک‌تر می‌شود؛ با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب.
لبخند، لب‌های ترک خورده‌اش را به خون می‌نشاند.
اسب در زیر پایش به عقابی می‌ماند که مماس با زمین پرواز می‌کند.
آنقدر رعنا و رشید و بلندبالاست که اگر پا از رکاب بیرون کشد، سر انگشتانش خراش بر چهره‌ی زمین می‌اندازد... »
.
انصافاً قلم آقای شجاعی در توصیف صحنه‌ها ‌بی‌نظیر است. در این کتاب، به وضوح، هم صدای شُرشُر فرات را خواهید شنید و هم صدای شکستن قلب علمدار را، آن‌گاه که تیر حرامی‌ها می‌نشیند بر مشک آب عزیزتر از جانش.
.
امّا این توصیفات گیرا رفته‌رفته ناپدید می‌شود و حال‌و‌هوای کتاب، به شعر نزدیک‌تر. اوج این ماجرا هم در فصل «عبّاس فرشتگان» رخ می‌دهد (فصلی کمرشکن با حجم صد صفحه!). تمام‌کردن «عبّاس فرشتگان» و قسمت‌های مشابه‌ آن، خیلی زمان بُرد برایم.
.

هم‌چنین نویسنده، لشکر دشمن را چه در صفین و چه در کربلا، بیش از حد ضعیف نشان داده که این امر، خوشایند مخاطب حرفه‌ای نخواهد بود.
.
با این همه، «سقّای آب و ادب» کتابی است که می‌توان صفحاتش را با آب دیده خیس نمود. جز این هم انتظار نمی‌رود از نویسنده‌ای که خود از ثمرات پاک این شجره‌ی طیّبه است. اجرشان با قمر منیر بنی هاشم (ع).
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.