یادداشت رعنا حشمتی
1400/11/7
3.6
21
تا نیمههای کتاب، داشتم لذت وافر میبردم. خیلی ناز و قشنگ بود. اما ناگهان...:( چون روایح نیروی عجیبی در خود دارند که یاد ایام گذشته را زنده میکنند و با خود خاطرهها، صداها و حتی بوهای دیگری را به زمان حال میآورند. که هیچ دخلی به لحظه حاضر ندارند. مادربزرگم نظریه بسیار جالبی داشت. میگفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم؛ همانطوری که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛ شمع میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند. برای لحظهای از فشار احساسات گیج میشویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر میگیرد که با مرور زمان فروکش میکند، تا انفجار تازهای جایگزین آن شود.هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه میدارد… خلاصهٔ کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درون را شعله ور میکند، قوطی کبریت وجودش نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.